سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

این جامه درآوردن، از خویش گذر کردن

این جامه درآوردن، از خویش گذر کردن
جز عشق نجوییدن یعنی که سفر کردن


این چشم نبستن‌ها، صد مرز شکستن‌ها
از گوشه گسستن‌ها تا روح خطر کردن


در روح نخوابیدن، این دیر نپاییدن
از خویش رهاییدن، بر ماه نظر کردن


بر ماه که بر مسند می‌جوشد و می‌رقصد
بالای حد انسان این جمع نفر کردن


آنسوی که هستی نیست، نه پستی و رستی نیست
آن زاویه‌ی خامش از هر چه حذر کردن


بی صورت و بی واژه در سانحه بگذشتن
در سانحه روی مس یک ثانیه زر کردن


حلمی ز سفر کردن دفّینه‌ی زرّین شد
دفّینه‌ی زرّین شو تا خاک گوهر کردن

این جامه درآوردن، از خویش گذر کردن

۰

سخن اشتعال

سخت‌تر، آن است که مست باشی و کلام شمرده به زبان آری، تا که هوشیار باشی و سخن گزاف. دشوارتر است نبودن و سرودن، تا بودن و ناگواری خویش با جهانیان نشخوار نمودن.
 
بعید است آتش نامنتها را از جان گذراندن و با زغال گداخته در دهان، نَسَق خاموشی کشیدن و محال را در حال شکوفانیدن و سخن اشتعال گفتن.
 
و ما هیچ‌کسان
به زمان هرگز
همیشه چنین می‌کنیم.
 
حلمی | کتاب اخگران
سخن اشتعال | کتاب اخگران | حلمی 
۰

ای عشق بیا که کارِ آسان نکنم

ای عشق بیا که کارِ آسان نکنم
ای روح بخیز تا که عصیان نکنم


نامردم اگر به وقت مستی دل را
در طایفه‌ی هزاردستان نکنم


در طایفه‌ی هزاردستان جان را
نامردم اگر به سان جانان نکنم


بر قلّه که وقت همچو توفان گذرد 
بیعارم اگر که کار توفان نکنم 


چون باده تویی درِ غریبان نزنم
چون خانه تویی به حلقه اسکان نکنم


آسان نکشم دست ز پیراهن خاک
تا جام منوّر تو رقصان نکنم


حلمی‌ ز سرای پاک آتش چو گذشت
نامردم اگر دمش گلستان نکنم

ای عشق بیا که کارِ آسان نکنم | غزلیات حلمی

۰

واگویه‌های عدم

این چیست؟
اینجا کجاست؟
واگویه‌های عدم،
ماورای تماشا.


حلمی - کتاب اخگران

واگویه‌های عدم | کتاب اخگران | حلمی

۰

اگر نوری..

اگر نوری
با چنین ظلمت به خاک شد،
چه کورسوی حقیر. 

حلمی - کتاب اخگران

اگر نوری.. | کتاب اخگران | حلمی

۰

آه از این پس همه آواره ایم

آه از این پس همه آواره ایم
زخمی و بی خانه و بی قاره ایم
آمده یارم چو به قلّاب و تیغ
یعنی از این پس همه بیچاره ایم

حلمی

آه از این پس همه آواره ایم | رباعیات حلمی

۰

غم این فاصله تا چند خوری ای دل مست

غم این فاصله تا چند خوری ای دل مست
دور شو از دم این جمعیت نقش پرست
 
آن که دشوار در آمد به طریق ازلی
رازش آسان نکنم فاش به نامردم پست
 
گم نخواهد شدن و جلوه نبازد به مجاز
حقّ به برکت بدهد باده اش از ساغر هست
 
سوی ما گیر و مرو از ره بیگانه دمی
آن که این رشته نگه داشت به ناگه مگسست
 
دل میالای به شرّ و برو زان چشمه ی پاک
جرعه ها نوش کن و گوش کن آواز الست
 
خلقت آهنگ دگر کرده که باز آوردت
جان بهایش بُد و آن کهنه بتانی که شکست
 
دیدمت خسته و نالان به دلی خواب زده
بردمت دوش به احرام ازل دست به دست
 
هیچ دیدی چه خبر بود بدان میکده ها؟
هر که مست آمده بود از قفس چرخ برست
 
به میان حلمی دیوانه چو از هوش بشد
خنده زد ساقی و فرمود که این گونه خوشست

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان