سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

سخن بسیار می‌آید ولی کوتاه می‌تابد

سخن بسیار می‌آید ولی کوتاه می‌تابد
به شب خورشید می‌گیرد، سحر دلخواه می‌تابد


ملات عشق ورزیدن دماغ روح می‌خواهد
دو صد سرباز می‌میرد، نهایت شاه می‌تابد


به وعظ عقل دل بستن، چنان چون پا به گِل بستن
از این رأی خجل بستن چه جز یک آه می‌تابد؟


سلام عشق می‌گویم، قیام عشق می‌بینم
سرود عشق می‌خوانم کزان همراه می‌تابد


به فرمان خموشانم که دیگ حرف جوشانم
از آن ننوشته می‌خوانم که خطّ ماه می‌تابد


به حلمی داد ناهنگام خبر از خانه‌ی بی‌نام
نهان مادام می‌رقصد، عیان ناگاه می‌تابد

سخن بسیار می‌آید ولی کوتاه می‌تابد | غزلیات حلمی

۰

سلام بر بیداران..

سلام بر بیداران و سلام بر بیدارشوندگان. 
سلام بر چشمانی که در بیداری نمی‌خوابند و در خواب بیدارند.
سلام بر آنانی که هر لحظه نواند و در هر لحظه در رنج نو شدن‌اند.
سلام بر روح‌های باستانی. باد که دروازه‌های راز بر آماده‌ترینان بگشایند.
خوشا آنان که در حجاب، آفتاب جوییده‌اند و آنان که اگرچه خرقه‌ها برانداخته، از دروازه‌های راز بیرون نتاخته‌اند. خوشا آنان که خوابگزاران و محرم رازهای خویش بوده‌اند و بدا بر ایشان که بی جذبه‌ی یار نهان، عشوه‌ی آگاهی کرده‌اند.


خوشا کافران اگر که به کافری عاشقانه مسلمان بوده‌اند،
و نکبتا بر آنان که مسلمانی به حلقه و خرقه بازیده‌اند.


خوشا آنان که باور هر دقیقه تازه کرده‌اند
و خوشا چون خدا ندیده‌اند از خدا خامه نریسیده‌اند.
خوشا آنان که موسیقی در جانشان برپاست
و ستاره در چشمانشان پیدا.


حلمی | کتاب روح

سلام بر بیداران.. | کتاب روح | حلمی

۰

تو ای نسیم روح‌وز وزان شو در خیال‌ها

تو ای نسیم روح‌وز وزان شو در خیال‌ها
به خواب‌ها و رنگ‌ها، بدین عبور سال‌ها


به چشم‌های رشکسار، به یادهای مشکبار
به عشق‌ها و اشک‌ها، به دست‌ها و بال‌ها


قطار وهم می‌رسد، روان شو پیش‌تر دمی
مرا بگیر زین غمان به زلف باد و یال‌ها


سلام من روانه کن به واصلان دوردست
که دور باد و دور باد ز جانشان زوال‌ها


به نام جاودان عشق که نام راستین توست
جدا مباد عشق‌ها ز لام‌ها و دال‌ها


جهان چو خواب می‌رود به مردمان خوابرو
من و تو روح می‌شویم به سوی گنج و مال‌ها


به کُل چو بنگری نماست نقوش آن جمال مست
به جزء بنگر و ببین فصاحت کمال‌ها


چه شورشی‌ست در جهان ز صوت و نور آستان
تو حلمیا غزل بخوان به قصّه و مثال‌ها

تو ای نسیم روح‌وز وزان شو در خیال‌ها | غزلیات حلمی

۰

زان آتش افروخته هر دم نشانی می‌رسد

زان آتش افروخته هر دم نشانی می‌رسد
جانی که جانانم ربود اینک به جانی می‌رسد
 
عصیان دل خاموش شد در گردش چرخ فلک
گه سوگی از پیک غم و گه نغمه‌خوانی می‌رسد
 
ره بود تا مرز افق، دیوانه، خامش، در گداز
گفتا که هیچ این، هوش دار! آتش‌فشانی می‌رسد
 
رفتیم و ننشستم ز پای، دریای خون در پیش و پس
دیو و ددان در هر نفس، پس کی امانی می‌رسد؟
 
ساقی مست از گوشه‌ای دیدم سلامی می‌دهد:
بشنو که اصوات نهان از آسمانی می رسد
 
از خویش و تن بربند رخت! درویش! برخیز از جهان
آیین همراهی بدان، چون ساربانی می‌رسد
 
دریای طوفان، مرغ دل، آوازها! آوازها!
زان پرده‌های رنگ‌رنگ صاحب‌زمانی می‌رسد
 
تا مذهب عشق آمدی خونین و نالان جان من
افتان و خیزان می‌روی، تخت روانی می‌رسد
 
آسودگی از یاد شد از خانه تا بادی وزید
تن‌پرور جان و جهان چون استخوانی می‌رسد
  
دنیا چو نقشی بود و رفت، حلمی چه دیدی؟ هیچ هیچ
اینک جهانی دیگر و دریانشانی می‌رسد

زان آتش افروخته هر دم نشانی می‌رسد | غزلیات حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان