سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

در کالبد هستی در خود به تماشایی

در کالبد هستی در خود به تماشایی
ماییم همه اجزا، تن‌هایی و تنهایی
 
از خویش جدایی و با خویش عجین امّا
در حلقه‌ی بی‌خویشی بی مایی و با مایی
 
بلوای جهانی تو، جنگاور جانی تو
هیچ از تو خبر نبوَد هر چند صف‌آرایی
 
صورتگر خاموشی، از صوت تو می‌نوشی
در چنگ تهی‌دستان سرمایه‌ی غوغایی
 
در پرده چه می‌بینم؟ یک صورت و صد جلوه
از سیرت پنهایی دیگر چه فراز آیی
 
خوابی نه که بیداری، وهمی نه که حقداری
رخشنده‌ی اعصاری، آخر به چه حاشایی؟
 
سلطانی و ما بنده، جان از تو سراینده
از نور تو می‌تابد این چشمه‌ی بینایی
  
شاه ازلی جانا، هر دم غزلی گویی
آن را که نگارد جز حلمی به دل‌آرایی؟

در کالبد هستی در خود به تماشایی | غزلیات حلمی

۰

همه حرف‌ها از اینست..

همه حرف‌ها از اینست که تو نور خویش یابی
به نهان روی و آن جان به حضور خویش یابی
نه که قصّه‌گوی باشی ز حریم دوستداران
که تو قصّه‌جوی باشی و عبور خویش یابی

حلمی

همه حرف‌ها از اینست که تو نور خویش یابی | رباعیات حلمی

۰

یک سیه‌دل ادّعای حق دارد

یک سیه‌دل ادّعای حق دارد
در خفایی جفای حق دارد


در برون به ریش و دوش عبا
زاری و های وای حق دارد


زهد خود پیش خلق می‌زارد
جرم خود در لوای حق دارد


نفس او چون شریک شیطان است
خلق را ساده جای حق دارد


خاصه باید ز سگ بیاموزد
جغد هم خوش وفای حق دارد


روح اهرمن به شکل انسان‌ است
هر خری که نمای حق دارد


سربه‌توی و عام و بی‌نام است 
هر که او نی‌نوای حق دارد


حلمیا شب به کوی باده بیا
ساغری اختفای حق دارد

یک سیه‌دل ادّعای حق دارد | غزلیات حلمی

موسیقی: Imen Mehrzi - Mahboubi

۰

آنچه می‌ماند به یک جا خوش

آنچه می‌ماند به یک جا خوش
نیست، مرده‌ است به حاشا خوش


ذرّه‌ی حق همیشه در گردش 
گه به صحرا و گه به دریا خوش


تو ستاره‌ای، خیال شر سوزان 
وین ولایت به سودا خوش 


گر به ضرب چرخ همی رقصی 
زاده‌ی چرخی و به بلوا خوش


ورنه تو عمودِ بیداری 
بر فراز زیر و زیرا خوش 


شاهد دلم دوش می‌گفت 
حلمیا این دم دمیرا خوش

آنچه می‌ماند به یک جا خوش | غزلیات حلمی
موسیقی: Tomaso Albinoni - Adagio in G Minor

۰

چو به دست هست باده

چو به دست هست باده
چه رود ز دست باده 


تو مگو منوش یک شب
همه شب خوشست باده 


ز دمی که روت دیدم
به دلم نشست باده


تو مرا به دست دادی
ز دم الست باده


تو مگو نمیر یک شب
که دمیدنست باده 


همه رهگشاست حلمی 
به ضمیر مست باده 


تو بنوش و دل مرنجان
که ز تو برست باده

چو به دست هست باده | غزلیات حلمی

۰

رهروی انسان مشو آن روح نیست

رهروی انسان مشو آن روح نیست
در دل بی‌رحم ایشان روح نیست
در دل مردان عاشق خانه کن
جز درون قلب شادان روح نیست

حلمی

رهروی انسان مشو آن روح نیست | رباعیات حلمی

موسیقی: ETHNO MUSIC - Love Secret

۰

ای رمز تو آسمان گرفته

ای رمز تو آسمان گرفته
راه تو سپاه جان گرفته


نور تو زمان ستانده از خود
موسیقی تو جهان گرفته


راه تو رهی ز آسمان است
بر روی زمین کران گرفته


اسم تو بزیستیم و خوش بود
این زیستن امان گرفته


هر کس ز تو گفت کار خود کرد
وه زین شب گفتمان گرفته


من گفتم و این تو بود در من
در هم ز تو گفتِ مان گرفته


ای اهل ادب چه گویی از ما؟
ای جمله خران نان گرفته!


حلمی چو قلم ز ماه بگرفت
عشق از نو خط بیان گرفته

ای رمز تو آسمان گرفته | غزلیات حلمی

موسیقی: Sleep Dealer - The Way Home

۰

ای دل خوندیده جان‌افراز شو | مثنوی

ای دل خوندیده جان‌افراز شو
روح عریانی، حجاب‌انداز شو


خلق اوهامی به قعر چاه بین
مردم بیراه را خودخواه بین


مردم حق را بگو بیدار باش
هر زمان آماده‌ی پیکار باش


غفلت و جهل است هر سو، تیز کن
این بهار کبر را پائیز کن 


خامشان شاهد معراج‌وش!
بر شوید ای رهروان کاج‌وش


کو به کو این قاره نورانی کنید
این ره شب را چراغانی کنید


سالکان راه بی روی و ریا!
بر شوید ای پاسبانان خدا


ظلمت کوران اگر برجاست این
چون تو بنشستی ز دل، برخاست این


تو بخیز ای دل که از برخاستن
شعله پرسو می‌شود از کاستن


تو بخیز از خویش و از حق نور ده
آتشی بر هیزم مغرور ده


صلح خواهی جنگ‌ها بی‌باک رو
در پی حق رزم‌های پاک رو


شاهدند آنان که با دل خاستند
از میان شعله کامل خاستند


شاهدند آنان که بی‌دل تاختند
بهر خود از شعله دوزخ ساختند


بی‌دلان را این وحوش کور بین
تو برو با دل خروش نور بین


حلمی

ای دل خوندیده جان‌افراز شو | مثنوی | حلمی

موسیقی:‌ Balmorhea - Remembrance

۰

نردبان عشق را بالا برو

نردبان عشق را بالا برو
هست فردا دیر پس حالا برو
عقل لاگو مرکب این راه نیست
تو به لیلا می روی بی لا برو

حلمی

نردبان عشق را بالا برو | رباعیات حلمی

موسیقی: Anthony Keyrouz & Ash - Jasmine

۰

چو بنشینی جهان گردد فراموش

چو بنشینی جهان گردد فراموش
ببندی چشم و بینی روح در نوش
به پا خیزی به راه دل به گاهی
چه باشد بعد از این؟ خاموش! خاموش!

حلمی

چو بنشینی جهان گردد فراموش | رباعیات حلمی

۰

عشق یعنی آن چنان دل داشتن

عشق یعنی آن چنان دل داشتن
که سر از کاشانه در گِل داشتن
گفت با من ترک این خُمخانه کن
نیست از من، حکم، مشکل داشتن
حلمی

عشق یعنی آن چنان دل داشتن - حلمی

۰

سخن از ساحت آن ماه خیزد

سخن از ساحت آن ماه خیزد
چه گویم من، سخن از شاه خیزد
چنان بشنو که گویی دوست گوید
چنان می رو که گویی راه خیزد
حلمی

سخن از ساحت آن ماه خیزد - حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان