سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

از تو زیباترانه‌ی آزادی

از تو زیبا ترانه‌ها ناتمام است. این کتاب به نام توست و از قطرات خون فروریخته از گردن جان توست، و تو امروز این کتاب را می‌خوانی؛ کتاب آزادی، کتابی که تویی.


از تو زیبا تازه ترانه‌ها آغازیده‌اند.


نه چنین چیزها هرگز تاب نداشته‌ام؛ همسایگانم در آب اندازند، و زیباترینِ فرزندانم گردن زنند. گرچه به تماشا نشسته‌ام، تا رنج کاسه پر کند، و فرداش روح به نبرد مقدّر خویش برخیزد. باری در هنگام تماشا، دیده‌ام، تاب داشته‌ام و نداشته‌ام؛ معمّای خدا! 


کلمات را بنگر، زیبای من! کلمات، آزادی‌اند. باری از کلمات باید فراتر نشست تا آن آزادی دریابید. کلمات، سلوک روح در بی‌نهایت‌اند. باری از این نهایت تن باید بالاتر نشست تا بی‌نهایت دید. 


حقیقت زیباست به جان تلخی‌کشیده، و حقیقت تلخ و دشوار است به جان نازدیده. تو ناز ندیدی، تو تلخ کشیدی، و تو زیبایی می‌دانی و حقیقت، ای جان زیبا، و تو امروز این کتاب می‌خوانی؛ کتاب آزادی، کتابی که تویی.


از تو زیبا ترانه‌ها تا ابد ناتمام است.
از تو ناتمام تا ابد می‌سرایم؛
از تو زیباترانه‌ی آزادی.


حلمی | کتاب آزادی

از تو زیباترانه‌ی آزادی | کتاب آزادی | حلمی
موسیقی: Irfan - Return to Outremer 

۰

درک نیستی

همه ی راهها راه عشق است و در عین حال جز یکی راه عشق نیست!
همه ی رویاها از تو برمی خیزند، در عین حال همه ی رویاها باطل اند، جز رویای تو!
همه چیز سایه ای از حقیقت در خود دارد، پس همه چیز حاوی حقیقت است، در عین حال تنها حقیقت یکی است و جز آن نیست!
همه در خدایند و جزئی از خدایند و در عین حال خدا از همه مبرّا و فارغ است!
زیبایی و قدرت و ثروت و شهرت همه سایه های حقیقت اند، با این حال هر که به راه سایه ها برود از دامان ابلیس سردر می آورد! 
تو همه ای و در همه ای، لیکن همه تو نیستند و از تو نیستند و تنها آنها از تواند که به راه تواند!
همه ی راهها به تو ختم می شوند، لیکن برخی راهها از تو دور می کنند. با این که همه از تواند و در تواند!
من توام و تو منی، و در عین حال من تو نیستم، و تو خودتی! 
من کار تو می کنم، و این کار من است. لیکن چون من در میانه نیستم، پس من هیچ کار نمی کنم!
 
چه زیبا متناقضی ای عشق!
چرا که تو «نیستی» و هر چه نیست، از هست هست تر است و این معمّای خدا در آینه ی ذهن آدمی ست.  


این درک نیستی ست، و آخر اینکه ذهن چگونه می تواند نیستی را درک کند، حال آنکه از ظرف خود جستن نتواند؟ آه ای جان من، ذهن نتواند، تو که بتوانی!


حلمی | کتاب لامکان

درک نیستی | کتاب لامکان | ادبیات عرفانی | سید نوید حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان