سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

این آواز از درون است

توهّم عمیق تنزّه و جهل مرکّب عقل؛ آنگاه که من اینم و تغییر نخواهم کرد! هر که خود بر حق پنداشت دیری نپایید که دود شد و خاکسترش بر باد. پندار خفتگان و گفتار خفتگان و کردار خفتگان؛ جنازگان معاش پست و بقای هرزه. 


مرگ می‌بلعد و زندگی می‌زاید. انسان می‌ستاند و روح می‌بخشد. قدرت می‌چلاند و عشق می‌گسترد. ابلیس زوزه می‌کشد در گوشه‌های تار، شاید که آواز خداوند به گوش‌ها نرسد. ای نادانسته دانش طرب! ای ننوشیده باده‌ی جان! ای کر! این آواز از درون است.


حلمی | هنر و معنویت
این آواز از درون است | هنر و معنویت | حلمی
موسیقی:‌ Joachim Pastor - Gailo
۰

این صفرِ تاریخ توست

چشم و گوشت را می‌بندی، آنگاه که می‌پنداری برترینی و همه باید به راه تو بیایند. چشم‌و‌گوش‌بسته‌ای، کوری و کری، و در انزوای خویش به مقامات وهم‌آلود خویش حبسی. هنر نمی‌دانی و زیستن نمی‌دانی، و آنگاه در این نادانی می‌پنداری بر ثریّایی و همه دیگران باید به راه تو بیایند، در حالیکه تو هرگز هیچ راهی نرفته‌ای. 


هنر تنها نزد تو نیست، هیچ چیز نزد تو نیست. تو پیش از ابتدایی، و حال بر توست تا از دنیا بیاموزی و گام نخست خویش را برداری. این صفرِ تاریخ توست.


حلمی | هنر و معنویت

این صفرِ تاریخ توست | هنر و معنویت | حلمی

موسیقی: Estas Tonne - CUBAN HEART

۰

این لحظه؛ کلام او

آه سرانجام این لحظه‌ی ناب که جان اوج می‌گیرد و زبان، و زبان با جان یکی می‌شود و هم آن بر قلم جاری می‌کند که هست؛ کلام او. درست در این لحظه که آفریده با آفریدگار یکی می‌شود و آفرینش جاری می‌گردد. لحظه‌ی ناب ماقبل‌زمان خلقت؛ درست همین لحظه، همین جا.


حلمی | هنر و معنویت

این لحظه؛ کلام او |‌ هنر و معنویت | حلمی

۰

چنین رنجی که هستی می‌زاید

چنین رنجی که هستی می‌زاید. عبوری خاموش از ناکجا به میانه‌ی جان که هزار رگ می‌درد و هزار رگ می‌زاید. چنین زایشی از نیستی، آنگاه که خود را به تمامی بدان واداده‌ای و حقیقت هر دم از تو هزار شکل نو می‌زاید.


ای فرزند حقیقت! ای فرزند خدا! این پیوند دیرینه به یاد آر و خود را به تمامی به دستان طرب‌آلوده‌ی عشق وابگذار. بگذار این آلودگی تو را از تو بپالاید و خلاص کند. خود را به عشق بیالای، به حقیقت و به تقدیر محتوم خویش، که از خدا برنشسته و جز به خدا برنمی‌خیزاند.


حلمی | هنر و معنویت

چنین رنجی، هنر تسلیم | هنر و معنویت | حلمی

۰

آرزوها و نکبت‌ها؛ برآورده باد!

سنگینی چیست؟ بشکند و فرو ریزد! سیاهی چیست و سردی، که به زیبایی هجوم می‌آرد و طلب نکبت می‌کند؟ باشد بر طلب تو، پلشتی و نکبت از آن تو باد! این آرزو برآورده شود، بلکه آتش‌ات زند تا در آتش خویش از نکبت خویش خلاص شوی! باری همه‌ی آرزوها و نکبت‌ها برآورده باد!


باشد این جهان از آن تو! آن جهان هم از آن تو! بهشت می‌خواهی، پس دوزخ‌اش نیز خواستی. این بهشت و این دوزخ از آن تو باد! نور خواستی، ظلمتش نیز طلبیدی، این نور و این ظلمت ارزانی تو باد! 


صافی چیست؟ کمر راست کند و فراز گیرد! شادی چیست و ترنّم چیست و نوای آب در بلندای کوهسار؟ غلغل زند و شتاب گیرد و بر فرق زمان فرو ریزد! 


حلمی | هنر و معنویت

آرزوها و نکبت‌ها؛ برآورده باد! |‌ هنر و معنویت |‌حلمی

۰

مگر که قلب از تپیدن بایستد..

مگر که قلب از تپیدن بایستد که زیبایی‌ات نبیند. مگر آسمان فرو ریزد و طومار زمین و زمان در هم پیچیده شود، که چشم شکوه مرتفع به خاک‌افتاده‌ات را نبیند و قلب از عمق تواضع سربه‌فلک‌کشیده‌ی جانت دیوانه نشود.


زمین هیچ و زمان هیچ، عوالم همه در کف دست، همه هیچ، همه باد! تو لیکن ای بادشاه، تو همه! تنها تو، تنها برای تو، بر زخم‌ها می‌توان مرهم نهاد و بر جوی‌های روان خون فرداروز شهرهای زیبا بنا کرد. دردها می‌گذرند و اشک‌ها و لبخندها، امّا تو نمی‌گذری، ای در گذر مانا! چرا که تو جانی، جهانی، اشکی، خونی، خنده‌ای، و فتحی بر دروازه‌ی هر شکست سهمگیر، و میلاد نویی، و برکتی بر هر جان که می‌بخشد و جز هیچ نمی‌ستاند. 


مگر که قلب از تپیدن بایستد،
که پس از آن نیز خواهد دید!


حلمی | هنر و معنویت

زیبا؛ تواضع سربه‌فلک‌کشیده | هنر و معنویت | حلمی

۰

جهان تازه‌ای خلق می‌کنم

همه‌ی آنچه در بیرون می‌‌بینم، چشم می‌بندم و در حافظه‌ی الهی خویش پاک می‌کنم، و بر صحنه‌ی چشمان بسته، جهان تازه‌ای خلق می‌کنم. همه‌ی این‌ها را که نمی‌خواهم، به جوب خدا می‌ریزم، و همه‌ی آنچه می‌خواهم- زیبا و رعنا و پرآوا - بر قلب خویش فرامی‌خوانم و از قلب خویش در تمام عالم روان می‌کنم. 

امروز اینجا چشم می‌بندم و می‌گذرم، 
فردا باد رویاهای مرا بر شما خواهد وزید.

حلمی | هنر و معنویت
جهان تازه‌ای خلق می‌کنم | هنر و معنویت |‌ حلمی
۰

قصد حق؛ سوءقصد حق

خلق قصد حق می‌کند. سوءقصد حق می‌کند خلق. من از این‌ها می‌گریزم بادپا، من این‌ها به هیچ می‌گیرم. من از هیچ ‌خاسته همه چیز به هیچ می‌گیرم و بادپا می‌گریزم.


من بذرها کاشته از خاک‌ها افراشته، از خاک‌ها می‌گریزم.
من خواب‌ها دیده از خواب‌ها برخاسته، از خواب‌ها می‌گریزم.
از عام‌ها می‌گریزم، از خاص‌ها می‌گریزم و از پیغام‌ها و نام‌ها.


من از فصل‌ها می‌گریزم، از وصل‌ها می‌گریزم و در خانه‌ی بی‌نام خویش از تمام هستی و نیستی خویش می‌گریزم.


حلمی | هنر و معنویت

قصد حق؛ سوءقصد حق | هنر و معنویت | حلمی

موسیقی: Sayat Nova - Nazani

۰

قمار عشق؛ بازی او

عشق چنین نیست که بنشینی و مجیزش گویی. عشق چنین نیست که انتظارش کشی تا در حقّت لطفی کند و تو را به خویش کشد. عشق چنین هرزگی‌ها نمی‌شناسد، چنین حرص و هوس‌ها نمی‌داند. عشق چنین است که برخیزی و کارش کنی.


تو عشق را قمار نمی‌کنی،
عشق تو را قمار کرده است. 
این بازی اوست.


حلمی |‌ هنر و معنویت

قمار عشق؛ بازی او | هنر و معنویت |‌ حلمی

موسیقی: کارل اُرف - تقدیر (با ترجمه)

۰

چالش زندگی؛ تسلیم و تغییر

حقیقت مداوماً روح را به چالش زندگی می‌طلبد. عشق مداوماً روح را به شناخت بیشتر خویش فرامی‌خواند: حال یک گام پیش‌تر، یک گام پیش‌تر، یک گام پیش‌تر..


اگر امروز همان‌ایم که دیروز بودیم، یعنی در دیروزیم. اگر امروز خود را نمی‌شناسیم و همه چیز ناآشناست، یعنی تغییر کرده‌ایم و همه چیز به مرور آشنا خواهد شد.


تنها علاقمند به تغییر می‌تواند سر از تلاطمات زندگی به سلامت بیرون بیاورد. تنها او که در حال تغییر است زنده است. او که تسلیم است در تغییر است و تسلیم در آغوش روح الهی خود زندگی‌ست.
 
حلمی | هنر و معنویت

چالش زندگی، تسلیم و تغییر | هنر و معنویت |‌ حلمی

۰

حق برای حق

بمیرد هر کس برای ذرّه‌ای از خلق به پیش حق می‌زارد.
حق برای حق. خلق چه کس است؟ 
عارف به دار خوش‌تر چون حق به حلق می‌بازد.
عارف هوا، به دار خوش‌تر.

حلمی | هنر و معنویت

حق برای حق |‌ هنر و معنویت | حلمی

۰

من کیستم؟ کوچکی..

من کیستم؟ رهگذری ناشناس، مسافری شوریده، و شاید شاعری دوری‌گزیده. دوری‌گزیده؟ از چه؟ از خویش، از خلق،‌ از خویش خلق، از خلق خویش. و چنین در خاموشی خویش را خلق می‌کنم هر دم. هر لحظه‌ خویش‌های نو برمی‌آرم. چرا که آن خویش که در لحظه‌ی پیش از این می‌زیست حالی به تمامی رخت بربسته است!


من کیستم؟ عاشقی، اگر بتوانم بر خویش چنین لقب بلندآوازه دهم. اگر بتوانم بر خداوند آن معشوق تمام و آن والاترین عاشق جسارتی کنم، منم عاشقی، و شاید نیک‌تر که بدین بسنده کنم؛ رهگذری ناشناس، مسافری شوریده،‌ و شاید،‌ شاید شاعری دوری‌گزیده. هرچند شعر و پعر نمی‌دانم و با شاعران میانه‌ام نیست. میانه‌ام با خداست، داستانم خداست و کار و بارم خداست. کوچکی که کار بزرگی می‌کند.


سخن نمی‌دانم، مستی چرا. با اندوه بیگانه‌ام، هرچند سخت‌ترین‌هاشان را به دل دارم. هنر نمی‌دانم، هرچند به برترین‌هاش مجهّزم، یعنی خدمت تو. زمین نمی‌دانم، هر چند تک‌تک ذرّاتش را زیسته‌ام. زمان نمی‌دانم، هرچند فرمانش می‌رانم. عشق را هم نمی‌دانم و خدا را نمی‌دانم، هرچند جز کارش نمی‌کنم.


من کیستم؟ رهگذری، مسافری، خادمی، کوچکی، برگی، بادی، هیچکسی. 


حلمی | هنر و معنویت

من کیستم؟ | هنر و معنویت |‌ حلمی

موسیقی: Arthur Meschian - Flight

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان