سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

در راه تو جستجوی دیگر باید

در راه تو جستجوی دیگر باید
در مستی تو سبوی دیگر باید


خواندند تو را و کار دیگر کردند
در خواندن تو وضوی دیگر باید


گشتند به گرد خانه‌ات بی‌حاصل
در طُوف تو عزم کوی دیگر باید


احرام تو بستن ره دیگر دارد
در ذکر تو سر به سوی دیگر باید


گمره نشوی ز قول ما ای زاهد
در عشق بگومگوی دیگر باید


با روح که سر به آسمانها ساید
آیین و حروف و روی دیگر باید


حلمی به خروش راستان می‌رقصید
آنجا که ترانه خوی دیگر باید

در راه تو جستجوی دیگر باید | غزلیات حلمی

۰

ساقی سرنوشت من..

ساقی سرنوشت من، روح گرفت و خشت من
نیم‌نظر به کِشت من کرد و بزد سرشت ‌من
صد بُدم و نفر شدم، راهی و راهبر شدم
دوزخ زشت کُشتم و بَر شدم از بهشت من

حلمی

ساقی سرنوشت من.. | اشعار حلمی

موسیقی: Nikos Vertis - An Eisai Ena Asteri

۰

نور تو زد،‌ عالم و آدم خوش است

نور تو زد،‌ عالم و آدم خوش است
این دم و آن صورت بی‌غم خوش است


موسیقی عشق میان من است
هر چه که می‌گویم و گفتم خوش است


از نفس توست همه این سخن
زخم بسوزاند و مرهم خوش است


این قلم روح که جان من است
هر چه برقصانی و رقصم خوش است


هر چه بگردانی و تابم دهی
هر چه بپیچانی و پیچم خوش است


هر که بگوید که چه است این سخن
گویم از آن راحله‌ی دم خوش است


هر که به حرف تو بگیرد خطا
گویم از آن رایحه مستم، خوش است


صوت تو زیر و بمش آرامش است
هو بزند هی بزند هم خوش است


ای دل من صورت ظاهر مبین
نکته‌ی پنهان که بیارم خوش است


من چو از آن قافله فرمان برم
هر چه بگویند و پذیرم خوش است


حلمی از آن روز که آزاد شد
طبل خدا گشت و به عالم خوش است

نور تو زد،‌ عالم و آدم خوش است | غزلیات حلمی

۰

من مسئولم

من مسئولم؛
مسئول تمام کارهای خویش،
و مسئول تمام آن کارها که نکرده‌ام
و چون اصابتی بر سر راهم قرار می‌گیرند. 

من مسئولم؛
مسئول تمام خویش
و تمام آن چیزها که جز من در جهان است. 
- چه چیز جز من در جهان است؟! -

من مسئول تمام جهانم. 
چرا که من گرچه ذرّه‌ای بیش نیستم از تمام جهان،
لیکن تمام جهانم. 

من همه‌چیزم.
همه‌چیز به گُرده‌ی من است.

حلمی | کتاب اخگران
من مسئولم | کتاب اخگران | حلمی
۰

خوش به حالت ای فلک..

خوش به حالت ای فلک با بخت سرگردان من
من بچرخم تو بچرخی در ره پنهان من


می‌کشم بر دوش چون این بار بی‌انجام را
زخمه زن، پیکار کن، هرگز مشو آسان من


خوش به حالت ای زمین دامان مردان می‌کشی
هستی‌ات رقصان شده در دامن رقصان من


ای دل بی‌خودشده سرمستی‌ات بسیار شد
خوش بنوش این باده‌ها از ساغر جانان من


خوش به حالت عقل تو در بند دانایی نِه‌ای
بی‌چراغان می‌بری در دوزخ گردان من


ای تو ایمان بر سرت محض خدا یک چشم نیست
می‌بری آن بندگان در گردش بی‌آن من


گوشها ای گوشها این پرده‌ها را بشنوید؟
ای شب لاینقطع بینی دم الوان من؟


ای تو شب تا کِی شبی تا کِی شبی
هیچ آیا صبح خیزد از گِل تابان من؟


هیچ آیا زور دارد دل پی آن وصل دور؟
تن تواند روز دیگر درکشد این جان من؟


من ندانم تا کِی‌ام ای ماه سوزان تاب هست 
ای قدمها همّتی در راه بی‌پایان من


یک شب دیگر اگر با این چنین غم صبح شد
بی شکی سامان شود این حال خونباران من


گفت حلمی سرخ دیدی تا به سبزی صبر کن
تا شوی روز دگر در بزم سرسبزان من

خوش به حالت ای فلک با بخت سرگردان من | غزلیات حلمی

۰

چون ذرّه‌ی شادمانه گشتم

چون ذرّه‌ی شادمانه گشتم
بر جان و جهان کمانه گشتم


مُلهم ز خودی ز خود پریده
از خویش بر آستانه گشتم


بی‌خویشتنی به حق رسیده
ساقیِ میِ مغانه گشتم


نی باده که روحِ جان کشیدم
مستانه به رزمخانه گشتم


در رزم سبوی بزم دیدم
بالا زدمش فسانه گشتم


آتش شدم و به خواب حلمی
تعبیرِ خوشِ شبانه گشتم

چون ذرّه‌ی شادمانه گشتم | غزلیات حلمی

۰

در میکده برپایی

بر ساحل برقصی که هیچ،
بر کوه بسوزی هنر است. 
از جلگه به کوه شدم که تمام‌عیار بسوزم. 

در مسجد اگر عابدی که هیچ، 
در میکده برپایی هنر است.

حلمی | کتاب اخگران
تمام‌عیار سوختن | در میکده برپایی | کتاب اخگران | حلمی
۰

گماریدند آنها که نهانند

گماریدند آنها که نهانند
به دنیاگشتگان بیرون از آنند


به پنهان‌رفتگان در بطنِ اصلند
دو مشتی شیخ و ملّایان چه دانند


به سویم با تمام خشم پاشید
همانان که تباهی می‌فشانند


گرفتم گردنش گفتم: چه خواهی؟
تو را رانند آنها که ز مایند


وداع عاشقان پاسخ نگویم
که آنان از در دیگر درآیند


به رسم مستی و آیین مهری
رفیقان خامش و بی‌ادّعایند


بیا حلمی درخت نور بنشان
به خاکی که نفوسش از صدایند

گماریدند آنها که نهانند | غزلیات حلمی

۰

جهان نو

نه برای منشاء‌ سر فرو می‌آریم، 
و نه برای مجرا.
بلکه دوشادوش 
با منشاء و مجرا،
به برساختن جهان نو فرا می‌خیزیم.


حلمی | کتاب اخگران

دوشادوش | منشاء و مجرا | حلمی | کتاب اخگران

۰

ندا ناگه بلند آمد: بنوشید!

ندا ناگه بلند آمد: بنوشید!
به کار حق به کام دل بکوشید!
چو آذرروز شد در وقتِ هشیار
الا ای مردم پنهان بجوشید!

حلمی

ندا ناگه بلند آمد: بنوشید! | رباعیات حلمی

۰

در مقام مهر

در اینجا بودن به منزله‌ی رهایی‌ست،
و این مسیر را‌ تنها با قلب پاک می‌توان پیمود.

در مقام یک کُل، اینجا و در این لحظه، در درون زندگی، بر فراز زندگی می‌ایستم و از کُل به کُل می‌نگرم.

زمان آفتابی شدن است.
در ظلمات چشم می‌بندم،
و در مقام مهر فرامی‌خیزم.

حلمی | کتاب اخگران
مقام مهر | کتاب اخگران | حلمی
۰

عمرش دراز باد!

فرهیختگی به سخن، و سخن به خاموشی.
سخن ناب از دل اخگران خاموشی فرامی‌خیزد، به بهای دردناک‌ترین و سهمگین‌ترین لحظاتی که در خاطره‌ی هیچ بنی‌بشری نیست.

زیستن در جهان، ملاقات با خویشتن است. این خویشتن دور و دراز، این تناسخ صدهزار سیّاره‌ی صدهزارهزار ساله. این چنین زیستنی از سنگ تا انسان، و از انسان تا آن ماورا که در هیچ خیال نیست. این چنین تاریخی مهیب.

از نیای آتشم. بالهام باد است. در جامه‌ی خاک، تن لطیف غریبانه می‌کشم و به سلامت‌باد آن هستی بی‌خدشه‌ی هماره حاضر در رگ‌رگان وجودم، جام حیات بالا می‌آرم: عمرش دراز باد!

حلمی | کتاب اخگران
سخن ناب | کتاب اخگران | حلمی
۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان