دولت نام تو را باد نشانی آورد
دوست از مرز جنون خطّ امانی آورد
باز هم چرخ فلک دور دگر پیمود و
از کران چرخزنان خود به کرانی آورد
طالعم نوبت شب بود به روزش افکند
جان این خُرد جهانرانده به جانی آورد
باورم نیست هنوز این که پیامآور صبح
صلح ناخوانده برایم ز جهانی آورد
من که چون ریشهی خشکیده ز صحرا زادم
یار من از افق آمد ضربانی آورد
خامشی رفت و نگهبان قضا پیدا شد
دیدمش سرّ نهانی به میانی آورد
گفتمش پخته نیام، راز چه گویی با من؟
گفت خود را چه بدانی و نشانی آورد
راست دیدم که چنان در روش کردارش
نه ز اوهام سیه نصّ گمانی آورد
هر چه بودم به دمی دود شد و ناپیدا
حلقه در حلقه درونم دورانی آورد
نور آن ماه بدیدم که به حق میپیوست
اسم اعظم که به صوتش سیلانی آورد
ناگهان نام مرا داد به دستم دیدم
واژه بر واژه دهانم به بیانی آورد
گفت او خندهزنان بر سپه دیدهی خویش
حلمی عاشق ما چون غلیانی آورد