سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

هنرمند اعظم؛ خلق کن!

لحظاتی دقیق و مفرد که روح فرو می‌ریزد. لحظاتی سخت و یگانه که روح از انسان فرا می‌خیزد و در خدا با خویش روبرو می‌شود. آنگاه آن یگانه، آن هنرمند اعظم، خلّاق بی‌حد، در جان بانگ بر می‌دارد: «ای تا بدینجا آمده! جرأت کن و همچون من باش!»


وه، چنین جرأت‌کردنی! چنین جرأت تا بدینجا آمدن، چنین جرأت تا همچو تو شدن! خلقتی به طول انجامید تا بدینجا رسیدن، خلقتی به طول انجامد تا همچو تو شدن. چنین صبوری‌ها باید به جان خرید، چنین رنج‌ها!


آنگاه پرده‌ای از خلاء به پیش می‌کشد، می‌گوید: «خلق کن! رقم بزن! جرأت کن، مرا بودن را بیازمای!» 


لحظاتی دقیق و مفرد که روح فرو می‌ریزد. لحظاتی سخت و یگانه، که جان را تاب می‌سوزاند. لحظاتی از روح گذشته، از لامکان برآمده، و حال می‌گوید: «اینک زمان خلّاقی!». 


حلمی | هنر و معنویت

هنرمند اعظم: خلق کن! | هنر و معنویت | حلمی

۰

از خویش رها می‌خوانم

حال من همه‌ی این‌ها را تکّه‌تکّه می‌خواهم، همه این‌ها را پاره‌پاره می‌خواهم. هر که بر سر جان خویش، به پای تخت خویش، به پایتخت خویش می‌خواهم. حال همه را به پایتخت خویش می‌خوانم.


همه را بر سر جان خویش می‌خوانم، بر سر جای خویش. هر که به دین خویش، به سرزمین خویش می‌خوانم. آنک برادران توأمان. 


زنان به آستان خویش می‌خوانم و مردان به آستان خویش، و هر دو از خویش رها می‌خوانم.


حلمی | هنر و معنویت

از خویش رها می‌خوانم | هنر و معنویت |‌ حلمی

۰

کنج، ملاء خاص خداوند است

جز حقیقت خداوند و جز روح که بارقه ی خداست، همه چیز جهان بی ارزش، فرومایه و گذراست و توجّه بر هر آنچه که گذراست، عبث است. جهان زباله دانی عظیمی ست که حقیقت روح در اعماق آن مدفون شده است، حقیقت روح را باید دریافت و باقی چیزها را باید به حال خود رها کرد. 


هر چه بر صحنه ها درخشان به نظر می رسد، در درون پوسیده و تباه است. گنج ها در خرابات است و خرابات مثال از کنج های نکاویده و به دید نیامده است. باید از دیدها محو شد، کنج ها را کاوید و گنج ها را جستجو کرد. کنج، ملاء خاص خداوند است و یک رهروی حقیقت جز در چشم خداوند به دید نمی آید. 


حلمی | کتاب لامکان


۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان