سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

من انسان ام!

من متعصّب ام! حاضر نیستم با جهانهای دیگر ملاقات کنم. من کامل ام! حاضر نیستم دعوت جهانهای دیگر را بپذیرم و از خود بالاتر روم، چرا که از من بالاتر نیست! من بهترین ام! دیگران باید به شکل و شمایل و راه و رسم و باور من در آیند. دیگران باید از راهی که من می روم بروند. یا با من یا علیه من! همه باید در من حلّ شوند و همه باید به سوی من بیایند. من معصوم ام! خطا به من وارد نیست، خداوند مرا با ارّابه ای زرّین از ماتحت آسمان پایین فرستاده است. من به تنوّع ارج می نهم، امّا آن باید در اقلیم من باشد. ترجیح می دهم جهانهای دیگر را نابود کنم و همه سو ویرانی به بار آورم. زیرا نمی توانم ببینم هر کس بر سر جای خویش خوش است. من قدرت ام! قدرتی ناقض و عبث. چرا که سرانجام چون خاک بر هوا خواهم پاشید. من کبرم و چنین گردن می افرازم، چرا که از همه کوتاه ترم. من؛ کوتاه ِچاق ِاز همه بیزار، با جامه های زرّین، جاخوش کرده در بهترین کاخ ها و لانه ها، شاخ هایم چه زیباست! همه چیز را برای خود می خواهم. من آزمندی ام! جسم انسانها را می جوم و استخوان بالا می آورم و جانها را می ستانم، اگر به جهان من درنیایند. من حسادت ام! عاقبت در آتشی که هر سو برآورده ام نابود خواهم شد. امّا تا آن لحظه آتش می سازم، ترس می کارم و درختان تناور انزجار بر زمین می رویانم. من به نابودی ام نزدیک ام، امّا تا آن لحظه هر چه را که بتوانم نابود می کنم. من حرص ام، شرارت ام، خواردارنده، شهره ی آفاق،‌ با همه ی مدالهای افتخار بر سینه هایم، از قلّه های آگاهی حیوانی سربرآورده، به قعر دوزخ اعمال و امیالم روانه، من انسان ام! شرف کائنات! لاف آزادی می زنم، لیکن تحجّر از من نام گرفته، خباثت از من ریشه دوانده و تبهفکری و ظلمات از سر و روی من باریده است. 


حلمی | کتاب لامکان

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان