سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

خوش به حالت ای فلک..

خوش به حالت ای فلک با بخت سرگردان من
من بچرخم تو بچرخی در ره پنهان من


می‌کشم بر دوش چون این بار بی‌انجام را
زخمه زن، پیکار کن، هرگز مشو آسان من


خوش به حالت ای زمین دامان مردان می‌کشی
هستی‌ات رقصان شده در دامن رقصان من


ای دل بی‌خودشده سرمستی‌ات بسیار شد
خوش بنوش این باده‌ها از ساغر جانان من


خوش به حالت عقل تو در بند دانایی نِه‌ای
بی‌چراغان می‌بری در دوزخ گردان من


ای تو ایمان بر سرت محض خدا یک چشم نیست
می‌بری آن بندگان در گردش بی‌آن من


گوشها ای گوشها این پرده‌ها را بشنوید؟
ای شب لاینقطع بینی دم الوان من؟


ای تو شب تا کِی شبی تا کِی شبی
هیچ آیا صبح خیزد از گِل تابان من؟


هیچ آیا زور دارد دل پی آن وصل دور؟
تن تواند روز دیگر درکشد این جان من؟


من ندانم تا کِی‌ام ای ماه سوزان تاب هست 
ای قدمها همّتی در راه بی‌پایان من


یک شب دیگر اگر با این چنین غم صبح شد
بی شکی سامان شود این حال خونباران من


گفت حلمی سرخ دیدی تا به سبزی صبر کن
تا شوی روز دگر در بزم سرسبزان من

خوش به حالت ای فلک با بخت سرگردان من | غزلیات حلمی

۰

عاشقی آغاز کن..

عاشقی آغاز کن، آنجا چه‌ای درگیر زهد؟ | غزلیات حلمی

عاشقی آغاز کن، آنجا چه‌ای درگیر زهد؟
یک دو جامی باده زن جای دو صد تکبیر زهد


خطّ چشمان تو چون قدقامتم کوتاه کرد
دفتر جان پاک شد از خطّ بدتصویر زهد


آه زین گاوان خود‌شه‌خوانده در هر گوشه‌ای
حلقه‌ها بسیار شد از نظم بی‌تدبیر زهد


مدّعی را مستی اوهام چون خرکیف داد
از پی‌اش بین صدهزاران بنده‌ی تسخیر زهد


اوستاد عشق را بین دکان‌داران مجوی
حلقه‌ها را باز کن فارغ شو از زنجیر زهد


از دم عشّاق جو پیمانه و تسبیح یار
آن زمان نظّاره کن آن حالت تغییر زهد


بی‌شعوران جهان هر لحظه‌ای بر پرده‌اند
دیگر از این حرف بهتر هست در تفسیر زهد؟


هر کسی با هر کسی بنشست و ما با بی‌کسان
بی‌کسانی! بی‌کسانی! هلّه تا تخمیر زهد


حلمی از این خامشی‌ها چلّه‌ی تقدیر سوخت
هم نهایت سرفراز آمد سر تقصیر زهد

۰

مهر را برپا کردن

مهر را در چنین ظلمات برپا کردن هنر است. دستان بزم را در چنین اوباشکده گشودن هنر است، و جامهای تهی بر فراز چنین سه‌گانه‌ی شوم، به یگانگی از نور و صدا لبریز ساختن و افراشتن هنر است. 

چون همگان بدند نیکی هنر است، و چون همگان خوابند بیداری هنر است. در چنین زاویه‌‌ای به غایت تنگ، گشودگی و بخشایندگی هنر است. 

در چنین شبی زا به راه که دیوان جولان می‌دهند و بزرگی عار و مهربانی ننگ است، دستان فشرده از محراب ریا گشودنْ جرأتِ زیستن، قناعتْ رستگاری و دوست‌داشتنْ هنر است. 

حلمی |‌ کتاب اخگران
در چنین ظلمات، مهر را برپا کردن | کتاب اخگران | حلمی
۰

چون ذرّه‌ی شادمانه گشتم

چون ذرّه‌ی شادمانه گشتم
بر جان و جهان کمانه گشتم


مُلهم ز خودی ز خود پریده
از خویش بر آستانه گشتم


بی‌خویشتنی به حق رسیده
ساقیِ میِ مغانه گشتم


نی باده که روحِ جان کشیدم
مستانه به رزمخانه گشتم


در رزم سبوی بزم دیدم
بالا زدمش فسانه گشتم


آتش شدم و به خواب حلمی
تعبیرِ خوشِ شبانه گشتم

چون ذرّه‌ی شادمانه گشتم | غزلیات حلمی

۰

در میکده برپایی

بر ساحل برقصی که هیچ،
بر کوه بسوزی هنر است. 
از جلگه به کوه شدم که تمام‌عیار بسوزم. 

در مسجد اگر عابدی که هیچ، 
در میکده برپایی هنر است.

حلمی | کتاب اخگران
تمام‌عیار سوختن | در میکده برپایی | کتاب اخگران | حلمی
۰

گماریدند آنها که نهانند

گماریدند آنها که نهانند
به دنیاگشتگان بیرون از آنند


به پنهان‌رفتگان در بطنِ اصلند
دو مشتی شیخ و ملّایان چه دانند


به سویم با تمام خشم پاشید
همانان که تباهی می‌فشانند


گرفتم گردنش گفتم: چه خواهی؟
تو را رانند آنها که ز مایند


وداع عاشقان پاسخ نگویم
که آنان از در دیگر درآیند


به رسم مستی و آیین مهری
رفیقان خامش و بی‌ادّعایند


بیا حلمی درخت نور بنشان
به خاکی که نفوسش از صدایند

گماریدند آنها که نهانند | غزلیات حلمی

۰

بر زمین سخت

از تمام عمر، تنها اندکی روی زمین بودم. 
امّا آن اندک را تمام بودم. 

بر آسمانها پریدن بسیار آسان است.
همگان نخست بالا بودیم.
دشوار، بر زمین سخت به نرمی و فروتنی گام برداشتن است.

مردن بس فرحناک است.
اشک با میلادهاست.

حلمی | کتاب اخگران
اشک با میلادهاست | کتاب اخگران | حلمی
۰

جهان نو

نه برای منشاء‌ سر فرو می‌آریم، 
و نه برای مجرا.
بلکه دوشادوش 
با منشاء و مجرا،
به برساختن جهان نو فرا می‌خیزیم.


حلمی | کتاب اخگران

دوشادوش | منشاء و مجرا | حلمی | کتاب اخگران

۰

ندا ناگه بلند آمد: بنوشید!

ندا ناگه بلند آمد: بنوشید!
به کار حق به کام دل بکوشید!
چو آذرروز شد در وقتِ هشیار
الا ای مردم پنهان بجوشید!

حلمی

ندا ناگه بلند آمد: بنوشید! | رباعیات حلمی

۰

در مقام مهر

در اینجا بودن به منزله‌ی رهایی‌ست،
و این مسیر را‌ تنها با قلب پاک می‌توان پیمود.

در مقام یک کُل، اینجا و در این لحظه، در درون زندگی، بر فراز زندگی می‌ایستم و از کُل به کُل می‌نگرم.

زمان آفتابی شدن است.
در ظلمات چشم می‌بندم،
و در مقام مهر فرامی‌خیزم.

حلمی | کتاب اخگران
مقام مهر | کتاب اخگران | حلمی
۰

عمرش دراز باد!

فرهیختگی به سخن، و سخن به خاموشی.
سخن ناب از دل اخگران خاموشی فرامی‌خیزد، به بهای دردناک‌ترین و سهمگین‌ترین لحظاتی که در خاطره‌ی هیچ بنی‌بشری نیست.

زیستن در جهان، ملاقات با خویشتن است. این خویشتن دور و دراز، این تناسخ صدهزار سیّاره‌ی صدهزارهزار ساله. این چنین زیستنی از سنگ تا انسان، و از انسان تا آن ماورا که در هیچ خیال نیست. این چنین تاریخی مهیب.

از نیای آتشم. بالهام باد است. در جامه‌ی خاک، تن لطیف غریبانه می‌کشم و به سلامت‌باد آن هستی بی‌خدشه‌ی هماره حاضر در رگ‌رگان وجودم، جام حیات بالا می‌آرم: عمرش دراز باد!

حلمی | کتاب اخگران
سخن ناب | کتاب اخگران | حلمی
۰

خفته‌ی واداده را رقصان کنم

خفته‌ی واداده را رقصان کنم 
کار جانان را بدانم، آن کنم


لشکری سویت بتازد از برون
از درون ترکانه را ویران کنم


خش بیفتد بر دل تنهایی‌ات
آسمان را با زمین یکسان کنم


تو مگو با من که این بهتر از آن
این و آن هر دو به یک میزان کنم


شاهد بی‌سایه دوش از دل گذشت
دوش و شهد و سایه را پرّان کنم


تلخی حق بهتر از هر شکّری
آن چنان شیرین نه بر دندان کنم


گر صبوری هیچ را برنا نکرد
تو بگو حلمی ز حق برّان کنم

خفته‌ی واداده را رقصان کنم  | غزلیات حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان