سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

ای دوست! سربازانت..

ای دوست! سربازانت چون تو صبور نیستند. مرافقان سبز مدارا، مقامران سرخ جدال. نه، ای دوست! یارانت چون تو صبور نیستند و تو ایشان را چنان داشته ای، دم عریان تیغ محبّت، که هماره سره از ناسره جدا بماند، و در تنور گدازان عشقت تنها آنان راه یابند که جانشان را تحمّل آن چنان سرخی های لطفت باشد.  

ای دوست! یارانت چون تو صبور نیستند، و شمشیردارانت را چون تو چنانی لبخنده ها بر لب نیست، این بی چهرگان طریق ابدی، این خاموشان طریق آتش و موسیقی. نه، ما را چنان صبوری نیست، ما محافظان آن خنده های شیرین تو، ما را چنان صبوری و مروّت نیست بر دشمنانت، ابلیسان عقل و تن پروران روان، ما را چنان صبوری ها نیست که آن لبخنده ها نبینیم و آن شیرینی ها نشنویم. چنانمان مروّت نیست بر بی مروّتان نازپرورد جهان، که بخواهند بر جان لطیف تو زخمکی بنشانند. 

تو چنینمان داشته ای، و چنانمان طاقت نیست که عاشقان در خون نشسته ات، به شمشیر زهرآلود سربازان قسم خورده ی ابلیسکان زمان، زلف عنبرآلوده ژولیده کنند. ژولیدگی از آن ما، شوریدگی از آن ما، و درد سهمگین جهان و طاقت بی انتهای جان از آن ما. ما این رنج ها، این گنج ها را به نیکی پاسبانیم.

نه، ای عشق! 
سرسپردگانت چون تو صبور نیستند،
و تو چنینمان داشته ای
تا در آخرین تقدیر خود
با شمشیرهای آخته و سپرهای افراشته 
به دربانی آستان مقدّست
جان آزاده مصفّا کنیم.

حلمی | کتاب لامکان

سربازان عشق | کتاب لامکان | سید نوید حلمی

موسیقی: تابستان ویوالدی | تنظیم و اجرا توسط فرزاد دانشمند | گیتار کلاسیک

۰

دغدغه ی معاش را وانه و کوچه خواب شو

دغدغه ی معاش را وانه و کوچه خواب شو
در ره آسمانیان پا چو دهد خراب شو
منبر و تخت و تاج را در ره جان حراج کن
سوی من آی آدمی، شعله کش و مذاب شو


حلمی
خواندن دوبیتی های حلمی در کتابخانۀ دلبرگ، اینجا.

دغدغه ی معاش را وانه و کوچه خواب شو | اشعار حلمی

۰

از نان شب واجب تری

آه، رنج می شکفد و ترانه سر می دهد
آه رنج، تو بر جانهای عاشق از نان شب واجب تری.


چه جنگ خونبار است از آن لحظه که من بگویم و تو بشنوی
چه راههای تاریک است که من به پنهانی بر تیغ ها می نوردم
تا تو در بیرون آسوده باشی. 


آه چه دشنام ها که تو را می دهم ای عقل
و تو را که سربار و پروار عقلی،
و تو نخواهی دانست این از گنج ارزشمندتر است.


آه، عشق می گوید و تو نخواهی دانست
آه عشق، تو بر جانهای خوندیده دایه ای. 


چه سوزهاست که از میان سینه شعله می کشد
لب خندان و چشمان خندان و گونه ها شکفته
چه آتشهاست که چنین ما را از درون گرم داشته!


آه، سکوت سخن می گوید و کس نمی شنود
مگر آن گوش که از درون گشوده باشد.


آه رنج، در تو قد بالا باید کشید
و تو را باید جست به گاه نایابی
و چون گوهر شب تاب بر تاج سر باید نشاند
و با تو از آسمانها بالاتر باید پرید.


تو گوهر دلی ای رنج
و تو ای دل، پیر رنجی
وصلتان چه فرخنده!


حلمی | کتاب لامکان


موسیقی: TARABBAND - Hanna El Sikran

۰

یار صادق

جمعی طرفدار عاقلان هستند و جمعی طرفدار عاشقان. عاقلان با طرفدارانشان، قوّت ایشان از ایشان است، امّا عاشقان را با طرفداری کار نیست. عاشقان را نیرو از خود است. عاشقان بیشتر هواخواهان خود برنجانند و ایشان از خود به هزار شیوه دور کنند. آنکه هواخواه عشق است نمی رود. آنکه هواخواه عشق است نمی رنجد. آنان که می روند هواخواهان عقل اند،‌ در نقاب دوستی آمده اند. عشق یار منافق نمی خواهد، بلکه یار صادق می خواهد و پشتبان و هواخواه صادقان است. 


ای که می آیی به سویم با ریا
یا نیا یا آمدی مردانه آ
عشق می گوید چنین ای دوستان
یار باید یار باشد در جفا


حلمی | کتاب لامکان

یار صادق | کتاب لامکان | حلمی

موسیقی: Madredeus - Não muito distante

۰

کشک تر از زمان..

کشک تر از زمان در عالم خودش است،
و کشک تر از عالم خودش است.
و البته انسان را نباید فراموش کرد!

حلمی

کشک تر از زمان.. | کتاب لامکان | حلمی

۰

من آنم که می شنوم

ما نه آنچه که می خوانیم، می اندیشیم، تحلیل می کنیم و فخر می فروشیم، بلکه آن چیزی هستیم که می شنویم. 


ما نه رویابینی ها و رویابافی ها و خیال پردازی هایمان، ما نه دیدارهای درونی، نه وصال ها و فراق ها و سوز و گدازها، ما نه آنچه که می بینیم و به دید می آییم، بلکه در لحظه و به عیانی و به تمامی آن چیزی هستیم که می شنویم.


آنچه که می شنویم و در آن غرقه می شویم، به تمامی حدّ و ظرف و گنجایش ما تا به این لحظه هست. آن صوت که به گوش می آید و از درون است، آن تمام ما در اکنون است. آن صوت که به گوش می آید و از بیرون است، آن تمام ما در اکنون است. 


صوت، افشاگر ماست. 


آنجا که اکنونِ بیرون و اکنونِ درون، بیرون از زمان و زمان، جسم و روح، به نقطه ی دیدار می رسند، آن لحظه ی موسیقایی، آن نقطه ی تاریخی بیداری ست. آن لحظه را اگر نبینیم، خواهیم شنید. 


شنیدن، تمام ماست. 


پس باید خود را در هر مرتبه از آگاهی بر اصوات بالاتر گشود،
و دانست: "من آنم که می شنوم."


حلمی | کتاب لامکان

من آنم که می شنوم | کتاب لامکان | حلمی

۰

اینت من..

پس چون بر آستانه ی ذات مقدّس بی نام راه یافتم، سینه سپر، جان بازیده، رنگ از رخساره پریده، رنگ دیگر خریده، در گوشها موسیقی طنیده، بی گوش و بی چشم و بی دست و بی پای، در هیبت رخشان خویش درخشیده، در خاموشی فریاد برآوردم:


ای پدرم! اینت من، فرزند دیریابیده، به خانه بازگشته! ای هماره با من، اینت من، پیغامبر اعصار دیرین در حلقه های پاریده، اینت من آن یار چنگ ساز، آن جنگنده ی جانباز، یار دزدان شب، نگهبان قافله های راز، تابیده از خوان تب. اینت من آن درنوردنده ی جهانها، فریب دهنده ی خدایان، حافظ آزادگان، اینت من، یار دلیران، در آن هنگامه که شب از عمق خود می گذرد و زمان از چاله ها سیاه تر است، اینت من تابنده ی آستان. 


ای پدرم! اینت من، جان آزموده به جادوی سپیدان، سخت آموزیده به درسهای جان، برپادارنده ی قانون مسلِمان، آن خرقه پوشیده به دو سلیمان. اینت من آن موسیقی ساز، آن روان پاشیده در آن سرابچه ی خون و ناز. با پارسایان نشسته، با ترکان تازیده، خون به پا کرده و آنک خون دیده، روان پاشیده. اینت من، بازآمده به آزمونی نو و به خرقه ای دیگر از آب و آتش در پیچیده. اینت من آن فرزند از خویش رهیده. 


ای خدایم، برکت هایت بر من ارزانی دار و مرا به آبادی های نو رهنمون ساز. مرا برسان بدان خانه ها که از آن من است و آن خرقه بر تنم بپوشان و آن تاج بر سرم بنشان، و آن عصا در دستانم رخشان کن، که این جهان، جهان من است. دکان تو، دکان من است. امروز که من توام، و تو منی، مرا عزیزترین خود گردان و کار و بار جهانهات همه به من بسپار! که بسیار آزموده ام و آموزیده ام، و چه بسیار اگر هنور در پیش، بیازما و بیاموزانم. لیکن عصای دربانی و خرقه ی نامرئی سلطانی از من دریغ مدار. 


حلمی | کتاب لامکان

اینت من | کتاب لامکان | حلمی

موسیقی: Arvo Part - Fratres 
برای ویولن، ارکستر زهی و پرکاشن

۰

خودت را دوست بدار

خودت را دوست بدار، چنان سربازی که جنگ را دوست می دارد. نه برای پیروزی و نه برای افتخار، بلکه برای جنگیدن. چنان صخره نوردی که صخره را دوست می دارد و چنان رونده ای که راه را دوست می دارد. که پیمودن خود هدف است و راه خود خداست.


حلمی
از: کتاب روح

خودت را دوست بدار | کتاب لامکان

۰

ای جان من از کناره بیرون برخیز

تابلوی استدعای دین شناسان اثر ولفگانگ لتل

ای جان من از کناره بیرون برخیز
از جلوه ی آشکاره بیرون برخیز


چون شعله به کام سرخ هیزم بنشین
از این تن بدقواره بیرون برخیز


آنجا که خمار عشق دامن گیر است
باز آ و به یک اشاره بیرون برخیز


این جمعیت عقل به خون خواهد خاست
پیش از شرر قداره بیرون برخیز


آلاله ی روح کوی دیگر روید
یک بار شد و دوباره بیرون برخیز


حلمی خبر از پیاله ها بشنیدی
از خویش به فکر چاره بیرون برخیز


تابلو: استدعای دین شناسان، اثر ولفگانگ لتل


موسیقی: "روح رقصان" از دریس المعلومی | عودنوازی
۰

هیچ گفتن و هیچ شنیدن

آیا یک کم است و هزار زیاد است؟
نه یک بسیار است و هزار هیچ است.


آیا خواب خواب است و بیداری بیداری ست؟
نه این بیداری ها خواب است و آن خواب ها بیداری ست.


آیا پاداش خوش است و مکافات بیچارگی ست؟
نه مکافات آزادی ست و پاداش زنجیر است.


آیا جمع خوش است و تنهایی فسردگی ست؟
نه تنهایی انبساط است و جمعیت فسردگی ست.


آیا مردمان شایستگان اند و تنهایان طرد شده اند؟
نه مردمان طرد شدگان اند و تنهایان فراخوانده شده اند.


آیا روز روز است و شب شب است؟
نه روز شب است و شب روز است.


آیا فقر نکبت است و ثروت شادی ست؟
نه ثروت قید است و فقر شادکامی ست. 


آیا باید امید داشت و با آرزو زیست؟
نه باید رویا دید و به تحقّق کوشید. 


آیا انسان والاست و حیوان پست است؟
نه چه بسا که حیوان معلّم است و انسان شاگرد.


آیا روزگار بد است و آدمیان جفا دیده اند؟ 
نه روزگار مفلوک است و آدمیان جفاکاران اند. 


آیا مسئولین بی کفایت اند و مردمان قربانی اند؟
نه مردمان مسئولین اند و مسئولین قربانی اند. 


آیا کسی قربانی شرایط است و جبر حکم می راند؟
نه شرایط ساخته ی آدمی ست و انسان برده ی مختار است. 


آیا زمستان سرد است و تابستان گرم است؟
نه به واقع که زمستان بسیار گرم است و تابستان همه چاییدن است! 


آیا تو همه پاسخ ها را می دانی و از حقیقت آزرده ای؟
نه به واقع که تو هیچ نمی دانی و حقیقت از تو آزرده ست.


آیا من حرف حق می زنم و بر آنم روشنایی ببخشم؟
نه به واقع که من هیچ نمی گویم و هیچ کس هم هیچ چیز نمی شنود! 


حلمی | کتاب لامکان

۰

زیباست آواز خدا، باید به گوش جان شنید

زیباست آواز خدا، باید به گوش جان شنید
بهر چنین بشنیدنی ویران شد و ویران شنید


این موسقی این روشنا از جان آتش خاسته
از خود بباید رست و شب در حجله ی طوفان شنید


از راه پنهان آمدی در محضر دیوانگان
دیوانه باید گشت و پس این پند از دیوان شنید


ای جان بخیز از یکّ و دو، در بند این طفلان مشو
این حرف حقّ و حرف حق باید ز ما طفلان شنید


این ریسمان و لنگرت، این کشتی و این کشورت
این پرده های احمرت گوش از ره طغیان شنید


"بر مرزها برخاستن! آن بهترین ها خواستن!
از خویش و خویشان کاستن!" هیزم ز آتشدان شنید


حلمی چه شد اینها شنید، از دام ناسازان رهید
بهر چنین بشنیدنی ویران شد و ویران شنید


خواندن غزلیات حلمی در کتابخانۀ دلبرگ؛ اینجا.

زیباست آواز خدا، باید به گوش جان شنید | غزلیات حلمی

موسیقی: سمفونی شماره ۴۰ موتزارت

۰

هنر؛ امر الهی

آنچه عیار معنوی بودن را برملا می سازد، نه دیدارهای درونی، نه تجربیات معنوی، نه مکاشفات و نه وصلها، بلکه قوای درک هنر است، و سپس قوای خلق هنر. همه ی آنها برای این مقصود است. 


سرانجام سالکان باید دست به کار شوند تا حکمت دست یافته را به کار گیرند و آن روح را در قالب ماده فرو ریزند. این گونه خود و جوامع خود را شکوفا می سازند. هنر، بالاترین خدمت است و بالاترین تجلّی معنوی بر زمین است. موسیقی، نقّاشی، معماری، کلام و رقص همه شاخه های الهیات اند. 


همه رویاها و سفرها و همه ماجراهای روح به این مقصود است که روزی یک سالک دست به کار شود و قوای خلّاق روح را در یکی از شاخه های الهیات به کار گیرد و به بیرون بریزد. هنر، برترین کوشش و بالاترین وقف است، وقف روح الهی برای همگان بر مبنای استعداد درونی. 


پس همه ی تجربیات درونی برای این است که سالک در نهایت خود را بشناسد، و استعداد خود را بشناسد، و قبل از آن که شایسته ی استقرار در جان خدا شود و رسالت نهایی خود را به دوش بگیرد، به خدمت او از تمام ذرّات استعداد درونی خویش برای بشریت بهره ببرد. 


ابتدا گوشها باید بشنوند و چشمها باید ببینند، چه در درون و چه در بیرون، و سپس دستها باید به کار شوند و جان باید تمام قوای خود را به کار اندازد تا دریافت درونی حاصل بیرونی دهد. نان خاصی که خداوند به سالکان بخشیده باید در قالب هنر وقف عام شود. آنگاه دوباره روزی می رسد که حکیمان هنرمندان اند و الهیون موسیقیدانان اند و معماران خردمندان اند و آنها چون گوهر فردیت را در درون خویش یافته اند و در بیرون به بار آورده اند، پیرامونشان نیز رخشان، زیبا و پرآوا و الهی خواهد گشت. 


هر آن کس که هنر را در خود نپرورده پایین خواهد افتاد تا به این امر الهی جان بسپارد. واصلان بالا پایین خواهند افتاد، نیمه استادان باز خواهند گشت و سالکان خبره گسیل خواهند شد تا در خشکزارها هنر را در خویش بیابند و رواج دهند. چرا که گوشها باید بشنوند و چشمها باید ببینند و جانها باید به رقص درآیند، همین جا بر زمین. خداوند چنین امر فرموده است. 


حلمی | کتاب لامکان

هنر؛ امر الهی

۱
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان