سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

برهنه‌رقصیدن

با رفتن کمر جاده نمی‌شکند و با مردن زندگی از زادن باز نمی‌ایستد. با شکست و فروافتادن، قلّه سر خم نمی‌کند و با غریبانه در آسمان عزیمت به تیر ضحّاکان زمان غبار شدن، آسمان از بلندای خویش فرو نمی‌غلتد و به قامت پستان تن در نمی‌دهد. 

با خفتن روح چشمان بیداری نمی‌بندد، 
و آنگاه که نیستی پرده می‌پیچد
هستی جز برهنه‌رقصیدن نمی‌داند.

همه رفتگان به آهنگ خودند و همه آمدگان؛
پس بر آن که خود آهنگ رفتن کرده گریستن خطاست،
و بر آن که خود ترانه‌ی بازآمدن خوانده شادمانی بی‌اندازه.

حلمی - کتاب اخگران
برهنه‌رقصیدن | کتاب اخگران | حلمی
۰

برکت بوسه‌ای‌ست..

برکت بوسه‌ای‌ست به ناگاه از محبوبت. برکت نانی‌ست از عرق جان. برکت کلامی‌ست از سر مهر حقیقی. برکت عشقی نوست بر فرق میلادی نو. برکت این وصال است که در آسمان نقش بسته و بر زمین حجاب می‌درد.

برکت ستاره‌ای‌ست از شش سو گسترده تا بی‌نهایت. برکت خلاصه‌ی آسمان است بر زمین. برکت مجموع جانهاست در یک جان. برکت تن‌های تنهاست و این خورشیدی‌ست که در قلبم می‌تابد و همه‌ی عوالم را روشنی می‌دهد. برکت این موسیقی‌ست که بی ساز و بی دست و بی دهان به گوش می‌رسد.

برکت تویی ای آغوش‌گشوده
به ناگاه بر قلبم نازل‌شده.

حلمی | کتاب آزادی

برکت بوسه‌ای‌ست.. | کتاب آزادی | حلمی

۰

به سوی جهانهای نو

بالاخره عمرها بیهوده نیست، سرانجام مرگ‌ها ناسوده نیست. میلادها پوچ و پرسه‌های بی‌نهایت روح را بر زمین به وصلی و غایتی‌ست. این آلوده سرآخر هیچ آلوده نیست.

نومیدی را نپذیرفتم، تاریکی را ندیدم. نور بودم، نور پاشیدم. موسیقی بودم، موسیقی باریدم. آزاد بودم، آزادی گستردم. حال به سوی جهانهای نو رهسپارم.

حلمی | کتاب آزادی

وصلی و غایتی | کتاب آزادی | حلمی

۰

رقص را می‌بینم

این قلب سنگی باید گشوده شود. اینجا دیگر صحبت شاید و نمی‌دانم و نمی‌خواهم و اینها نیست. قلب سنگی باید گشوده شود و دست‌کم سه هزار سال تاریخ باید فرو پاشد و همه چیز از نو بر آید. 


لحظه‌ی شگفت زایش در پیش روست، انفجارها در پیش روست. مرگ‌ها، میلادها، رقص‌ها، شادی‌ها و شراب‌ها و شاباش‌ها در پیش روست. لحظه‌ی شگفت زایش، این بار نه از پیش، بلکه از هیچ. این بار همه چیز جور دیگری‌ست. 


رقص را می‌بینم که از دور آغوش عریان تپنده‌ی خویش گشوده است. موسیقی را می‌شنوم. اینها که می‌بینم مردمان فردایند، و این مردمان فردا، مردگان و عزاداران و به خاک و خون کشیده‌شدگان امروزند. ای مردمان فردا! این صبح شادمانه را عاشقان برایتان زاییده‎اند، در شبانی تلخ و تاریک و تباه. به شکرانه جامهاتان به سلامت عاشقان زنید و قدر دانید و شکر کنید و منّت گزارید که از این لحظه هیچ چیز بالاتر نیست.


حلمی | کتاب آزادی

رقص را می‌بینم | کتاب آزادی | حلمی

۰

سلام ای جهان نو!

شیخ زاهد را می‎شناسم، و شیخ صفی‌ را. هر دو را به نیکی‎ می‌شناسم. کار در همین جا شروع شد، کار در همین جا پایان گیرد.

کار در همین جا و در همین خطّه شروع شد، و فرود آمده‌ام تا کار را در همین جا و در همین خطّه به پایان برسانم؛ که دایره در همان نقطه پایان گیرد که آغاز گشت. خداحافظ ای سلام!

شیخ و صوفی را با هم در یک قبر دفن می‌کنم و شادمانه و رقصان می‌سرایم: خداحافظ ای جهان کهن! سلام ای جهان نو! 

حلمی | کتاب آزادی
سلام ای جهان نو! | کتاب آزادی | حلمی
۰

وقت فنا شدن است

انسان در پیشگاه عقاید امروز خویش، فردا سرشکسته است. چه خوش است نگاه بی‌نظر، عقیده‌ای نپروراندن، عشق را گذاشتن تا در جان بچرخد و برقصد و بخواند آن آواهای بهشتی را. 


چه خوش است بی‌جانبی، آنگاه که جانب‌ها در هم‌اند و دشمن امروز دوست فرداست. چه خوش است بغض‌ها فروشستن، کینه‌ها از قلب زدودن و خویش را گشودن بر هر چیز که خداوند ما را بدان مایل است، تو بگو ما را با آن سر دشمنی باشد. 


وقت فنا شدن است، یعنی از خویش و عقاید و عقده‌های خویش خلاصی یافتن. وقت مردن است، یعنی این تن که فرو می‌ریزد، تن نو با سر نو، قلب نو، و جان نو برمی‌خیزد. چه خوش است چنین مردن، چنین نو شدن.


جزءجزء از تمام خویش برخاستن، زندگی را به تمام خواندن، و روح را به کّل آموختن، دیدن، شنیدن، به کار بستن. تن خویش چون سرزمین خویش دوست داشتن، و از تن خویش، این سرزمین خویش، به تمامی در روح به پا خاستن. راه لطیف خدا، کار دشوار عشق.


حلمی | هنر و معنویت
کار دشوار عشق | هنر و معنویت | حلمی
۰

جز آن نیست؛‌ جهانی نو

جز آن نیست، امّا آیا جز آن هست؟ 
آن نیست و این هست،
و تنها آن نیستی هست. 


انکار دنیا، انکار خویش؛
تا روح برخیزد و بر تمام افق‌ها و آستان‌ها بال بگشاید،
تا آزادی محض، نه غم و نه شادی، نه تاریکی نه نور،
تنها موسیقی بم از نادرکجا تا نادرکجا طنین‌افکنده. 


جهانْ ظلمت بی‌انتها
و ستارگان تابناک روح
و انجمن بی‌گذار فرشتگان خموش.


از بهتی مهیب برمی‌خیزم تا میلاد تازه‌ی خویش جشن گیرم.
جانی نو و جهانی نو.


حلمی | کتاب لامکان

جز آن نیست | کتاب لامکان | حلمی

موسیقی:‌ Karl Jenkins - Palladio

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان