سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

این دشمن اهریمنی

این دشمن اهریمنی
 آرد به پایان این منی
من گفتم و تو یاد کن
 فردا به خاک بهمنی

حلمی

این دشمن اهریمنی | دوبیتی حلمی
موسیقی: Sirusho - Huh-Hah

۰

به رنج صدهزارگان..

به رنج صدهزارگان، به نوش‌و‌کوش سادگان
به رزم‌های بی‌‌خودان سوی دل فتادگان
به پرچمی که در دل است و عزم اهتزاز کرد
به سوی فتح قاره‌ی دل فراق‌زادگان

حلمی

به رنج صدهزارگان، به نوش‌و‌کوش سادگان | حلمی

موسیقی: Worakls - Caprice

۰

ای دل غم‌خورده با من شو درون

ای دل غم‌خورده با من شو درون
تا بیاموزم تو را فنّ جنون
دست تو گیرم بیاندازم به خُم
برکشم از تو شرابی خونِ خون

حلمی

ای دل غم‌خورده با من شو درون | رباعیات حلمی

موسیقی: Lerr - Wakening

۰

چو به دست هست باده

چو به دست هست باده
چه رود ز دست باده 


تو مگو منوش یک شب
همه شب خوشست باده 


ز دمی که روت دیدم
به دلم نشست باده


تو مرا به دست دادی
ز دم الست باده


تو مگو نمیر یک شب
که دمیدنست باده 


همه رهگشاست حلمی 
به ضمیر مست باده 


تو بنوش و دل مرنجان
که ز تو برست باده

چو به دست هست باده | غزلیات حلمی

۰

رهروی انسان مشو آن روح نیست

رهروی انسان مشو آن روح نیست
در دل بی‌رحم ایشان روح نیست
در دل مردان عاشق خانه کن
جز درون قلب شادان روح نیست

حلمی

رهروی انسان مشو آن روح نیست | رباعیات حلمی

موسیقی: ETHNO MUSIC - Love Secret

۰

یادش چو کنی سفیر معراج شوی

با موسقی سحر به افلاک رسی
در خانه‌ی ارواح طربناک رسی
یادش چو کنی سفیر معراج شوی
نامش چو بری بسان کولاک رسی

حلمی

با موسقی سحر به افلاک رسی | رباعیات حلمی

موسیقی: Frenic - Old Waltz

۰

مثنوی آتش

چه باشد زهد جز ایمان‌فروشی؟ 
به جای جانسپاری جان‌فروشی


به صحن دیده‌ها افتی و خیزی
نه با نفس ریایی می‌ستیزی


خوشا ای روسپی تن می‌فروشی
نه چون زاهد برهمن می‌فروشی


تو را این بندگی در صحن خلق است
که نان و خانمانت رهن خلق است


تو نه حق بهر حق گم می‌پرستی 
تو ای پوسیده مردم می‌پرستی


سر سجاده‌های خودنمایی
به کوی خلق حیران هوایی


تو را در بند خود ابلیس دارد
چو تو بس بنده دامن‌خیس دارد


مجیز عقل گفتی مرد ترسان
که عقلت دست گیرد کوی رحمان


ولیکن عقل بردت کوی شیطان
و شیطان گفت ایشان را بسوزان


بسوز ای روسپی خودنمایی
که آتش داد پیغام رهایی


بسوز ای خفته روزی سر برآری
بسوزی تا بدانی چیست یاری


حلمی

مثنوی آتش | حلمی

موسیقی: تانیا صالح - طریق الحب

۰

آنکس که خود دنیاست دنیا به چه کارش باد

آنکس که خود دنیاست دنیا به چه کارش باد
آنکس که خود عقباست عقبا به چه کارش باد


آن یار که خود حق است از خیر و شرش بالاست
جانی که خود حلواست حلوا به چه کارش باد 


درویش زبان‌آتش با کیش سخن گوید؟
معنا چو ز او جوشد معنا به چه کارش باد


من آمدم و امّا تو هیچ ندیدی هان
آنکس که نمی‌بیند آوا به چه کارش باد


او آمد و من بودم، من هیچ نه من بودم
او را که سراسر اوست من‌ها به چه کارش باد


این چه‌چه تحریری آواز شیاطین است
آن صیقلِ صیقل‌زن هاها به چه کارش باد


آن صوت شعف‌باران، آن نعره‌ی غمخواران
شهیار غزلیاران هورا به چه کارش باد


آن یار که شوریده‌ست این شور چه می‌خواهد
عالم به عصا دارد شورا به چه کارش باد


آن کور چه نشخوارد؟ عقلش به چه قد دارد؟
نظم‌آور ِهست‌آرا تقوا به چه کارش باد


این‌ها سپر خلق است، او خلق به جان دارد
او را که قَران دارد پروا به چه کارش باد


پرها همه زو جنبد بی‌بال و پران هم زو 
تبلای جهان‌جنبان تبلا به چه کارش باد


بی‌سلسله رقصان است، او جان خدایان است
در کوشش پنهان است،‌ پیدا به چه کارش باد


ای منتظران جامی تا مستی و بدنامی
این خلق گمان ورنه مولا به چه کارش باد


حلمی سر خط بنویس بر خلق چهارابلیس:
آنکس که زمین خواهد طوبا به چه کارش باد

آنکس که خود دنیاست دنیا به چه کارش باد | غزلیات حلمی

۰

وقت آن شد آنچه می‌دانی کنی

وقت آن شد آنچه می‌دانی کنی
اندکی گاهی پریشانی کنی


اندکی از خویشتن بیرون پری
ماورای هر چه می‌خوانی کنی


از حجاب عقل‌ها سر برکشی
پا دهد رقصی به عریانی کنی


شعله‌ای گرم از درون سینه‌ات
وقف این دنیای یخدانی کنی 


وقت آن شد ساز شیدایی زنی
شکرگویان رقص سبحانی کنی


منقضی شد کودکی و بی‌رهی
تو رهی رفتی که رهرانی کنی


تا بگیرد پر دو دستان دعا
همچو بازان رزم روحانی کنی


عاشقا ناسازها در سوزتر
آب هم بر هر چه سوزانی کنی


از سفر بازآمده بسیار نیست
حلمیا وقت است چوپانی کنی

وقت آن شد آنچه می‌دانی کنی | غزلیات حلمی

۰

گوش کن تا شنوی از فلکت صد آواز

روح از این حجله‌ی بی‌عشق به جایی برود
بدرد خرقه و در سوی نوایی برود
 
گوش کن تا شنوی از فلکت صد آواز
جان رحیل است پی نور و صدایی برود
 
ساقی از مغفرت باده گرم نام دهد
شاید این دلشده امشب به هوایی برود
 
خانه‌ام میکده‌ها گشته، چه سرگردانم؟
قول حق نیست به یابنده جفایی برود
 
کاسه‌ی عقل سر چرخ عداوت شکنم
مرغ دل بال کشد نغمه‌سرایی برود
 
دلقک وهم بجنبانده سر از محنت عقل
وقت آن است که این گلّه چرایی برود
 
هر چه جز باده مرا عطر ندامت بدهد
جان چو بشنید بوی باده به جایی برود
 
حلمی از شوکت میخانه مگو، جام بگیر
اوج پیمانه نگر با چه ولایی برود

روح از این حجله‌ی بی‌عشق به جایی برود | غزلیات حلمی

۰

گفتم حقیقت؟ گفت تو

گفتم حقیقت؟ گفت تو
ای ذرّه‌ی بنهفت تو
گفتم تو پس؟ گفتا توام
تو گفتی و بشنفت تو

حلمی

گفتم حقیقت؟ گفت تو | دوبیتی های حلمی

۰

عشق بیامد..

عشق بیامد.. | مثنوی | تک بیت | حلمی

مثنوی‌های حلمی را می‌توانید در اینجا بخوانید.

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان