سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

کاشانه دل و قرار عشق است

کاشانه دل و قرار عشق است
هر سو نگرم مدار عشق است
در بی‌سخنی سکوت جام است
در وقت سخن تغار عشق است

حلمی

کاشانه دل و قرار عشق است | رباعیات حلمی

موسیقی:‌ [Gabriel Fauré - After A Dream [Cello and Piano

۰

ای جان پاک چنگ‌زن..

ای جان پاک چنگ‌زن، شوریده‌ی نیرنگ‌زن
این خوابها را هیچ کن، این شیشه‌ها بر سنگ زن


بی‌رنگ ناب دلربا، ای تاب بی‌تابی‌نما
ای سازه‌ی ناسازها، زان رازها آهنگ زن


شد برملا اسرار ما، شد بر هوا هر کار ما
افسار ما شد دار ما، این نبض و این آونگ زن


قبض است جانها باز کن، خاموشی‌ات آواز کن
بر خانه‌مان پرواز کن، در سینه‌هامان چنگ زن


آن شعله‌ی حق بر کشان، بی‌بالها را پر کشان
بی‌راهها را در کشان، بی‌عشق‌ها را زنگ زن


ای ماه در بازار شو، ای سینه در پیکار شو
ای دست حق از ناکجا بر کلّه‌های منگ زن


حلمی به طبل نور زد، بیخود بُد و پرشور زد
حالی تو ای شوخ خدا زان نغمه‌های شنگ زن

ای جان پاک چنگ‌زن، شوریده‌ی نیرنگ‌زن | غزلیات حلمی

۰

خروش زندگی دارم، نمی‌دانی چه بیدارم

خروش زندگی دارم، نمی‌دانی چه بیدارم
نمی‌دانی چه هر شبها به خاک عشق می‌کارم


نمی‌دانی چه دردی در تمام روح می‌پیچد
تو خوشحالی نمی‌دانی چه بهرت در تب نارم


نمی‌د‌انی چه مرگ‌آساست عبور عشق از جانم
تو در خوابی نمی‌دانی چه در کوران پیکارم


شبانم کوه می‌ریزد، به روزان سیل می‌بارد
به هر دم قبض صد روحم به هر گامی که بردارم


تو در بزم برون عشق به خلقان ناز می‌ریزی
که من جان در دم آتش به جان عشق بسپارم


سرور خلق آن تو، حضور خلق نان تو
حضور عشق هم با من که بهرش روح می‌بارم


بدان دم تا هنر ریزد برون از حجره‌ی مردی
سراسر سوز می‌گیرم، دمادم نور می‌خوارم


دمادم لرز می‌آید ز چاه ظلم شیطانی
که تو آزاد می‌گردی و من در بند پندارم


بلی آزادجانم من، رها از نام و نانم من
به غیبت در عیانم من که در معراج دوّارم


به حلمی پاکْ نوح‌افکن، به جامی سرخْ روح‌افکن
ز اوج قلّه‌ تا پایت سراپا هیچ‌مقدارم

خروش زندگی دارم، نمی‌دانی چه بیدارم | غزلیات حلمی

موسیقی: ونجلیس دِدِس - جنگ‌سالار پارسی

۰

به هر طرف نظر کنم ریا ریا ریا ریا

به هر طرف نظر کنم ریا ریا ریا ریا
به هر سویی گذر کنم هوا هوا هوا هوا


به چهره شکل آدمی به سیره هیچ دم مزن
از این جماعت زبون دلا سوا سوا سوا


سوی خدا چو گشته‌ای ز خلق خیره باز شو
که خلق سهم اهرمن و سهم دل خدا خدا


نظر به رنگ‌ها مکن که رنگ کار نفس و بس
بیا به شهر سادگان شنو نوا نوا نوا 


اگر چه بینوا منم نه بند مال و آهنم
نه این منم که بی‌منم ز خسّ و خاشکان رها


ببند چشم و نوش کن ز باده‌های روشنی
ببند گوش و گوش کن صدا صدا صدا صدا


روم ز خوابگاه تن که نیست تن رفیق من
رفیق من تویی و بس به جسم صوت و روشنا


نشین میان چشم‌ها بپوش روی و خشم‌ها
به سوی خانه حلمیا بیا بیا بیا بیا

به هر طرف نظر کنم ریا ریا ریا ریا | غزلیات حلمی

۰

هیچ دانی چیست میراث شهان؟

هیچ دانی چیست میراث شهان؟
کار دل، راه میان، پیکار جان


کیست عاشق؟ جنگجوی عشق‌ورز
تحفه‌ی دل وقف باید در جهان


تیز کن شمشیر و دیو عقل کش
پاک کن از خویش عقل و کار دان


ذات حق در جان بسی پیچیده شد
باز کن از سر حجاب و تیز ران


شعله شو ای سالک راه خدا
پیچ و تابان می‌رو در راه خوشان


عاشقا آغوش بگشا، باک چیست
بال بگشا، کودک خاکی نمان


بی‌رهی در جستجوی راه باش
در رهی رقّاص شو تا بیکران


ساده شو، پیچیدگان را راه نیست
ساده تابد آفتابِ شادمان


کشتی از لنگرگه شب باز شد
حلیما! دل! عرشه‌بانان! بادبان!

هیچ دانی چیست میراث شهان؟ | غزلیات حلمی

۰

قصّه‌ی ماری که مریم می‌شود

قصّه‌ی ماری که مریم می‌شود
دیو آدم‌شکل آدم می‌شود


سنگ خود خواهی اگر گوهر کنی
کوره را آتش فراهم می‌شود


خانمان بر باد خوش‌تر، ناز چیست؟
دردْ خود در عشق مرهم می‌شود


در دم آن آستان روح‌بخش
صد کمر فولاد هم خم می‌شود


این‌ چنین آ: کاه‌وزن و بادرو
پابه‌پایت اسم اعظم می‌شود


عاقبت حلمی ز شب بالا نشست
صبحگه در پرده‌ی بم می‌شود

قصّه‌ی ماری که مریم می‌شود | غزلیات حلمی

موسیقی: سمفونیک پوئم "توفان" اثر چایکوفسکی

۰

رمزیست نهان که عاشقان می‌دانند

رمزیست نهان که عاشقان می‌دانند
 در روح خطی که بی‌خودان می‌خوانند
آن راه که مؤمنان از آن ترسانند
بزمیست که عارفان در آن رقصانند

حلمی

رمزیست نهان که عاشقان می‌دانند | رباعیات حلمی

۰

قسمت ما نان و شراب و خدا

قسمت ما نان و شراب و خدا
قسمت ایشان خس و خاک و هوا


خنده‌ی ما از دم ربّ‌الرباب
ناله‌ی ایشان دم ربّ‌الربا


انگ‌زن و رنگ‌زن و بنگ‌زن
این سه کجا فهم کند کار ما؟


این سه یک‌اند و همه آهن‌پرست
خویش‌ پرستند و مقامات جا


شکل خداشان همه شکل خودست
خلقت من‌باز ندیدی؟ بیا!


نام خدا گر ببری کار کن
کار خدا نیست چو کار شما


قبله‌ی عشّاق درون دل است
نیست برون در جهت اشقیا


فهم کن این نکته و آزاد شو
تا نکشی این همه داغ ریا


کار خدا این که چه باشد عزیز
نیز بفهمی چو شوی آشنا


غارت آن تاج که روی سر است
آن که ببیند بکند حلمیا

قسمت ما نان و شراب و خدا | غزلیات حلمی

۰

جامِ تهی با دلِ شوریده آر

جامِ تهی با دلِ شوریده آر
قلبِ خراشیده خروشیده آر
هیچ مگو کار چه و بار چه
بی‌سخنی جان سوی نادیده آر

حلمی

جام تهی با دل شوریده آر | رباعیات حلمی

۰

باز آ تو چنان که می نمایی

باز آ تو چنان که می نمایی
در رقص شو ار حریف مایی


هی گوشه مچین سخن به غیبت
سر راست بگو عبث چرایی


هی غرّه مشو که این و آنی
غُرّت کند این منم منایی 


خوابت کند آن طلسم صوفی
خونت کند این سر هوایی


راه دل و جان بجو و سر کش
چون شعله به کاکل حنایی


این متّحدان عقل وا نه
تا وصل همای در ربایی


شاهین تو بر سرت نشسته
تا خیمه زند به ناکجایی


برخیز و سوی دگر وطن کن
این نیست وطن که می تنایی


حلمی غزل خروش بس کن
غرقابه شد این شب نوایی

باز آ تو چنان که می نمایی | غزلیات حلمی

موسیقی: Metisse - Nomah's land

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان