سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

من منکران بوسیده‌‎ام، جان خداشان دیده‌ام

من منکران بوسیده‌‎ام، جان خداشان دیده‌ام
از مؤمنان لیک هیچ‌ گه بوی خدا نشنیده‌ام


من بی عقیده زیستم تا خویش دیدم کیستم
از نوجوانی تا کنون صد گُل ز بالا چیده‌ام


از کودکی دانسته‌‌ام بی دین توان برخاستن
از حق تمام روزها تا عمق شب ریسیده‌ام


من بس سحرها دیده‌ام از نور دل بگریخته
هم نیز بس شب‌ماندگان در وصل حق پاشیده‌ام


از سر حجاب‌ افکنده‌ام، بس خانمانها کَنده‌ام
پیروز را بازیده‌ام، امروز را باریده‌ام


لشکرگشای پست را در چالِ میدان کشته‌ام
مستِ خوشِ بی‌ هست را وصل خدا بخشیده‌ام


حلمی شبانه نیم‌مست سر کش به کوی جام‌دست
زیرا از ایشان یک تنی بر عاشقی بگزیده‌ام

من منکران بوسیده‌ام، جان خداشان دیده‌ام | غزلیات حلمی

۰

هست به دل لاله‌ای..

گرچه تنم از تو دور، این دل ما جورِ جور
نیست بقا و فنا، هست صفای حضور
هست به سر سوسنی سر زده تا اوج روح
هست به دل لاله‌ای شعله‌ور از صوت و نور

حلمی

گرچه تنم از تو دور، این ما جورِ جور | رباعیات حلمی | شعر معاصر

۰

عقل آید به هر لحظه گریبان گیردم

عقل آید به هر لحظه گریبان گیردم
ساز اوهامم زند شاید که میدان گیردم
 
از یقین خالص آمد جان بدین راه گران
بنده‌ی ایشان نی‌ام، باید که سلطان گیردم
 
پام بر خاک خرابات و سر آن سوی فلک
خام پندارم مگر تا دست حرمان گیردم
 
باد بادا هر چه آید، باد بادا هر چه باد
دیگر از منطق نمی‌تابد به میزان گیردم
 
جام من پر کن پیاپی تا نیابم خویش را
باد بادا گر تو خواهی رنج دوران گیردم
 
خوش نی‌ام، غمگین نی‌ام، مستم، خرابم، عاشقم
چون ورای خیر و شرّم شاه پنهان گیردم
 
منطق طفلان به دور افکنده‌ام من قرن‌ها
منطق اصوات را خواهم به پیمان گیردم
 
دل به دل دریای نور است و صدا، دریادلم
هر که نامم را برد باید ز خویشان گیردم
 
گرچه نه خویش توام نه خویش خویشستان خویش
خیش‌ها بر می‌کشم تا خویش خویشان گیردم
 
صوت جانان می‌شنو از عمق جانم، گوش کن
هر چه گوید آن کنم تا سوز جریان گیردم

من همه افسانه‌ام، اینان چه دانندم دگر
کی تواند عقل هرزه کام آسان گیردم
 
حلمی از پرده برون افتاده چون خورشید مست
در پی‌اش رقصان شود هر کس که جانان گیردم

عقل آید به هر لحظه گریبان گیردم | غزلیات حلمی

۰

این شب پرعُجب باری بگذرد

این شب پرعُجب باری بگذرد
عقل کج حالی از این سر می‌پرد
جام دل بالا برید ای دوستان
آن که ره خود اوست خود ره می‌برد

حلمی

این شب پرعُجب باری بگذرد | رباعیات حلمی

۰

ای ماه در بازار شو..

ای جان پاک چنگ‌زن، شوریده‌ی نیرنگ‌زن
این خوابها را هیچ کن، این شیشه‌ها بر سنگ زن


بی‌رنگ ناب دلربا، ای تاب بی‌تابی‌نما
ای سازه‌ی ناسازها، زان رازها آهنگ زن


شد برملا اسرار ما، شد بر هوا هر کار ما
افسار ما شد دار ما، این نبض و این آونگ زن


قبض است جانها باز کن، خاموشی‌ات آواز کن
بر خانه‌مان پرواز کن، در سینه‌هامان چنگ زن


آن شعله‌ی حق بر کشان، بی‌بالها را پر کشان
بی‌راهها را در کشان، بی‌عشق‌ها را زنگ زن


ای ماه در بازار شو، ای سینه در پیکار شو
ای دست حق از ناکجا بر کلّه‌های منگ زن


حلمی به طبل نور زد، بیخود بُد و پرشور زد
حالی تو ای شوخ خدا زان نغمه‌های شنگ زن

ای جان پاک چنگ‌زن، شوریده‌ی نیرنگ‌زن | غزلیات حلمی

۰

میان آتش جهل مقدّس

میان آتش جهل مقدّس 
دو صد مفتی و این قوم مرخّص
بسوزید ای ددان در آتش خویش
که کس با کس شد و ناکس به ناکس

حلمی

میان آتش جهل مقدّس | رباعیات حلمی

موسیقی: Mark Eliyahu - Endless

۰

ساقی دل و سبوی چشمان

ساقی دل و سبوی چشمان
این کیست شبان به کوی چشمان


این مردمکان که خواب دارند
ما لیک تَکان به توی چشمان


دیدی که چه بی‌بخار برخاست
خلقی پی آبروی چشمان


ما جلوه و آبرو ندانیم
اشک‌ایم نهان به جوی چشمان


خاموش که وقت کارزار است
برپای به های‌و‌هوی چشمان


گفتا دم باده نیست حلمی؟
گفتم سر جان، به روی چشمان

ساقی دل و سبوی چشمان | غزلیات حلمی

۰

به رنج صدهزارگان..

به رنج صدهزارگان، به نوش‌و‌کوش سادگان
به رزم‌های بی‌‌خودان سوی دل فتادگان
به پرچمی که در دل است و عزم اهتزاز کرد
به سوی فتح قاره‌ی دل فراق‌زادگان

حلمی

به رنج صدهزارگان، به نوش‌و‌کوش سادگان | حلمی

موسیقی: Worakls - Caprice

۰

جان بر سر کار باده آمد

جان بر سر کار باده آمد
این عقل ز سر زیاده آمد
این کاسه‌ی سر به باد دادیم
تا قلب به راه ساده آمد

حلمی

جان بر سر کار باده آمد | حلمی

موسیقی: سیاوش ناظری - شنگینک 

۰

سایه‌ی عشق تو بر عالم فتاد

سایه‌ی عشق تو بر عالم فتاد
چون شعف کو در سپاه غم فتاد
ای شعف جان سپاه غم بگیر
وین چنین جوری که در آدم فتاد

حلمی

سایه‌ی عشق تو بر عالم فتاد | رباعیات حلمی

موسیقی: HAVASI & Lisa Gerrard — The Storm 

۰

ترس گوید باز با ما رام باش

ترس گوید باز با ما رام باش
برّه‌ای در درّه‌ی آرام باش


عشق گوید سر کش و پرواز کن
پخته‌ی دنیا و ما را خام باش


نوبت تعظیم بر بت‌ها گذشت
نور حق بر قلّه‌ی اهرام باش


منقضی شد نامهای باستان
نام نو در سینه‌ی بی‌نام باش


عقل گوید شرط طامات عظام 
زین مقامات عوامی عام باش


تو برو غوّاص شطّ سرخ شو
سالک آن ماه ناهنگام باش


چیست راز عشق؟ گفتم، گفت هیچ
عاشق هستی نیک‌انجام باش


حضرت حق بار داد و یار داد
حلمیا شاکر از این پیغام باش

ترس گوید باز با ما رام باش | غزلیات حلمی

۰

چو به کار قتل خویشم همه در حیات عشقم

چو به کار قتل خویشم همه در حیات عشقم
بی‌خودی چو قسمتم شد همه در جهات عشقم
   
سوی من نگیرد آدم که سویی ندارد این کم
من سوی شما بگیرم که دم نجات عشقم
 
به شبان به روح خیزم که زمامدار روحم
به زبان روح گویم که شه فلات عشقم
 
زاهدان و حلقه‌بازان هر شبی به جوب ریزم
عاقلان به مرگ بیزم که دم ممات عشقم
 
شاعران و لغوگویان که دُم دراز دارند
همه را لگام گیرم، چه گویی که لات عشقم
 
خامشان به خواب بخشم هدیه‌های لامکانی
هر که جان دهد جهانی بدهم که ذات عشقم
 
حافظ صفات روحم، خادم جهان جانم
پرده‌دار آسمان و قاضی‌القضات عشقم
 
حلمی از سخن چه داند که همه زبان من اوست
من که‌ام؟ بگویمت هان! خازن لغات عشقم

چو به کار قتل خویشم همه در حیات عشقم | غزلیات حلمی

موسیقی: Glen Hansard - The Closing Door

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان