سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

گر بخواهی در جنون سیر تمام

گر بخواهی در جنون سیر تمام
خاصه عادت کن به تغییر مدام
راه تک پیما و کار فرد کن
ذرّه‌ی خلّاق شو ای روح‌نام

حلمی

گر بخواهی در جنون سیر تمام | رباعیات حلمی

۰

راه گِل از خانه‌ی گندم گذشت

راه گِل از خانه‌ی گندم گذشت
راه دل از بزم ترنّم گذشت
خوشه‌ی گندم ده و در رقص بین
ره به سوی خانه که از خُم گذشت

حلمی

راه گِل از خانه‌ی گندم گذشت | رباعیات حلمی

موسیقی: [Misha Mishenko - Metanoia [Full Album

۰

عشق باشد خدمت آن ماه سرخ

عشق باشد خدمت آن ماه سرخ
رقص در آغوش آن همراه سرخ
عشق باشد رفتنی بی‌بازگشت
تا سرای خامش آن شاه سرخ

حلمی

عشق باشد خدمت آن ماه سرخ | رباعیات حلمی

موسیقی: آرماند آمار - تو شب آفریدی، چراغ آفریدم

۰

بنگر به خلق ترسان، همه کس ز خویش نالان

بنگر به خلق ترسان، همه کس ز خویش نالان
همه سو دهان گشوده که دهد غذای رحمان


تو به جای خود نشسته به دو دست خودببسته 
تو نداده می‌ستاندی که چنین شدی پریشان


پس ناکسان روانی که چنین حضیض جانی
تو دکان عقل رفتی و شدی دخیل رذلان


ز تو عالم است گریان، ز تو خنده‌ها گریزان
تو برو ز خویش می‌شو تن و دست و پای بی‌جان


تو برو بمیر در دم اگرت سر نجات است
تو برو بمیر ای غم چه کنی به خلق غلیان  


خبرم رسید این شب گذر عظیم دارد
چو دهان خلق شوید ز حروف چرک افشان


به میان شب نشستم که سحر ز حلق گیرم 
سر دیو خلق گیرم بدهم به صبح رقصان 


دو جهان به پای عاشق، همه تن فدای عاشق
بشنو اذان عاشق به دف و حروف چرخان


به سرای وجد برخیز و ز بند خلق وا شو
نه به جز ترانه‌بازان دهد او عبور شادان 


نفسم گرفت زین شب که مرا ز خویش گیرد
به میانه خیز حلمی و به خانه خیز از جان

بنگر به خلق ترسان، همه کس ز خویش نالان | غزلیات حلمی

موسیقی:‌ Max Richter - Path 5

۰

رهروی انسان مشو آن روح نیست

رهروی انسان مشو آن روح نیست
در دل بی‌رحم ایشان روح نیست
در دل مردان عاشق خانه کن
جز درون قلب شادان روح نیست

حلمی

رهروی انسان مشو آن روح نیست | رباعیات حلمی

موسیقی: ETHNO MUSIC - Love Secret

۰

چنین راهی که ققنوسان بزاید

چنین راهی که ققنوسان بزاید
هزاران تن بگیرد جان بزاید


چنین ماهی که خون از دل فشاند
بگیرد هر چه این تا آن بزاید


چنین وصلی مرا تا صبح رقصید
مپنداری که شب آسان بزاید


به شیطانی که تیغ عشق دارد
دلی دادم که الرحمن بزاید


بزاید تا بزیَد تا بپاید
به پاییدن چه خون افشان بزاید


بدین ساعت که جان از رنج توفید
شه ام گفتا شبان این سان بزاید


شبان گشتم که از صد شب گذشتم
شبانی این چنین توفان بزاید


به حلمی گفته بودم عشق این است
نهایت هم شبی جانان بزاید

چنین راهی که ققنوسان بزاید | غزلیات حلمی

موسیقی: Ash - Mosaïque

۰

چون گشودم دفتر قانون عشق

چون گشودم دفتر قانون عشق
شسته شد دل از غمش در خون عشق
طاقت رنجم نگر چون می دهد
حضرت شاهنشه بی چون عشق

حلمی

چون گشودم دفتر قانون عشق | رباعیات حلمی

۰

ای دوست! سربازانت..

ای دوست! سربازانت چون تو صبور نیستند. مرافقان سبز مدارا، مقامران سرخ جدال. نه، ای دوست! یارانت چون تو صبور نیستند و تو ایشان را چنان داشته ای، دم عریان تیغ محبّت، که هماره سره از ناسره جدا بماند، و در تنور گدازان عشقت تنها آنان راه یابند که جانشان را تحمّل آن چنان سرخی های لطفت باشد.  

ای دوست! یارانت چون تو صبور نیستند، و شمشیردارانت را چون تو چنانی لبخنده ها بر لب نیست، این بی چهرگان طریق ابدی، این خاموشان طریق آتش و موسیقی. نه، ما را چنان صبوری نیست، ما محافظان آن خنده های شیرین تو، ما را چنان صبوری و مروّت نیست بر دشمنانت، ابلیسان عقل و تن پروران روان، ما را چنان صبوری ها نیست که آن لبخنده ها نبینیم و آن شیرینی ها نشنویم. چنانمان مروّت نیست بر بی مروّتان نازپرورد جهان، که بخواهند بر جان لطیف تو زخمکی بنشانند. 

تو چنینمان داشته ای، و چنانمان طاقت نیست که عاشقان در خون نشسته ات، به شمشیر زهرآلود سربازان قسم خورده ی ابلیسکان زمان، زلف عنبرآلوده ژولیده کنند. ژولیدگی از آن ما، شوریدگی از آن ما، و درد سهمگین جهان و طاقت بی انتهای جان از آن ما. ما این رنج ها، این گنج ها را به نیکی پاسبانیم.

نه، ای عشق! 
سرسپردگانت چون تو صبور نیستند،
و تو چنینمان داشته ای
تا در آخرین تقدیر خود
با شمشیرهای آخته و سپرهای افراشته 
به دربانی آستان مقدّست
جان آزاده مصفّا کنیم.

حلمی | کتاب لامکان

سربازان عشق | کتاب لامکان | سید نوید حلمی

موسیقی: تابستان ویوالدی | تنظیم و اجرا توسط فرزاد دانشمند | گیتار کلاسیک

۰

از نان شب واجب تری

آه، رنج می شکفد و ترانه سر می دهد
آه رنج، تو بر جانهای عاشق از نان شب واجب تری.


چه جنگ خونبار است از آن لحظه که من بگویم و تو بشنوی
چه راههای تاریک است که من به پنهانی بر تیغ ها می نوردم
تا تو در بیرون آسوده باشی. 


آه چه دشنام ها که تو را می دهم ای عقل
و تو را که سربار و پروار عقلی،
و تو نخواهی دانست این از گنج ارزشمندتر است.


آه، عشق می گوید و تو نخواهی دانست
آه عشق، تو بر جانهای خوندیده دایه ای. 


چه سوزهاست که از میان سینه شعله می کشد
لب خندان و چشمان خندان و گونه ها شکفته
چه آتشهاست که چنین ما را از درون گرم داشته!


آه، سکوت سخن می گوید و کس نمی شنود
مگر آن گوش که از درون گشوده باشد.


آه رنج، در تو قد بالا باید کشید
و تو را باید جست به گاه نایابی
و چون گوهر شب تاب بر تاج سر باید نشاند
و با تو از آسمانها بالاتر باید پرید.


تو گوهر دلی ای رنج
و تو ای دل، پیر رنجی
وصلتان چه فرخنده!


حلمی | کتاب لامکان


موسیقی: TARABBAND - Hanna El Sikran

۰

اینت من..

پس چون بر آستانه ی ذات مقدّس بی نام راه یافتم، سینه سپر، جان بازیده، رنگ از رخساره پریده، رنگ دیگر خریده، در گوشها موسیقی طنیده، بی گوش و بی چشم و بی دست و بی پای، در هیبت رخشان خویش درخشیده، در خاموشی فریاد برآوردم:


ای پدرم! اینت من، فرزند دیریابیده، به خانه بازگشته! ای هماره با من، اینت من، پیغامبر اعصار دیرین در حلقه های پاریده، اینت من آن یار چنگ ساز، آن جنگنده ی جانباز، یار دزدان شب، نگهبان قافله های راز، تابیده از خوان تب. اینت من آن درنوردنده ی جهانها، فریب دهنده ی خدایان، حافظ آزادگان، اینت من، یار دلیران، در آن هنگامه که شب از عمق خود می گذرد و زمان از چاله ها سیاه تر است، اینت من تابنده ی آستان. 


ای پدرم! اینت من، جان آزموده به جادوی سپیدان، سخت آموزیده به درسهای جان، برپادارنده ی قانون مسلِمان، آن خرقه پوشیده به دو سلیمان. اینت من آن موسیقی ساز، آن روان پاشیده در آن سرابچه ی خون و ناز. با پارسایان نشسته، با ترکان تازیده، خون به پا کرده و آنک خون دیده، روان پاشیده. اینت من، بازآمده به آزمونی نو و به خرقه ای دیگر از آب و آتش در پیچیده. اینت من آن فرزند از خویش رهیده. 


ای خدایم، برکت هایت بر من ارزانی دار و مرا به آبادی های نو رهنمون ساز. مرا برسان بدان خانه ها که از آن من است و آن خرقه بر تنم بپوشان و آن تاج بر سرم بنشان، و آن عصا در دستانم رخشان کن، که این جهان، جهان من است. دکان تو، دکان من است. امروز که من توام، و تو منی، مرا عزیزترین خود گردان و کار و بار جهانهات همه به من بسپار! که بسیار آزموده ام و آموزیده ام، و چه بسیار اگر هنور در پیش، بیازما و بیاموزانم. لیکن عصای دربانی و خرقه ی نامرئی سلطانی از من دریغ مدار. 


حلمی | کتاب لامکان

اینت من | کتاب لامکان | حلمی

موسیقی: Arvo Part - Fratres 
برای ویولن، ارکستر زهی و پرکاشن

۰

در خانه ی جان ما سراپا رقص است

در خانه ی جان ما سراپا رقص است
اینجا چو شدی بدان که اینجا رقص است

غم را سر هر صبح به قصّاب دهیم
در مسجد ما نباشد حاشا رقص است

صوفی نکند تحمّل این شادی ها
زاهد نکند فهم چه با ما رقص است

هر کس چو یکی دگر به این در آمد
گفتیم برو که بزم ِتنها رقص است

صد حیرت از این جمعیت بی خویشان
ما یک نفریم و یک به غوغا رقص است

ای عقل چو یک پیاله با ما باشی
بینی که تمام کار دنیا رقص است

گفتند چنین که کار تقوا زار است
گفتیم چنان که کار تقوا رقص است

حلمی سر عاقلان به بالا می برد
در دادگهی که حکم تنها رقص است

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان