سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

عشق و کار فراوان

تنها می‌توان به عشق و کار فراوان غبطه خورد. تنها می‌توان به عرق‌های روح در برآوردن خیال به قامت جسم غبطه خورد. تنها به رنج می‌توان غبطه خورد که گنج فرا سازد، نه که گنج یابد، بلکه با چرخش دستان و عرق جان، گنج‌ها را لحظه به لحظه، دم به دم، ذرّه به ذرّه، بیافریند. 


تنها به حرکت می‌باید غبطه خورد، و به کار شد، که حرکت برکت‌ها بیافریند و از زهدان خود بزاید و بر زمین خشک ریزد. 


از جماعت‌ها باید برید و شعایر و آیین‌ها به خاک سرد نهاد، و فرادا به دنج‌های کار و رنج و عرق باید فروغلتید. این چنین فرصت‌ها باید غنیمت شمرد. باید سر به درون کشید، گنج‌ها دریافت، رنج‌ها کشید، و به جهان عرضه کرد. 


ایستاده بر کرانه‌ی جهان نو،
تنها می‌توان بر عشق و کار فراوان آویخت. 


حلمی |‌ هنر و معنویت
عشق و کار فراوان | هنر و معنویت | حلمی
۰

خاموشی سخن می‌گوید

همیشه خاموشی ارجح است. امّا آنگاه که سخن فرو می‌ریزد دیگر کسی نیست که خاموش بماند یا سخن بگوید؛ این خاموشی‌ست که لب به سخن گشوده.

حلمی

خاموشی سخن می‌گوید | هنر و معنویت | حلمی

۰

چنین عشق‌ها را دانستن..

تو شبیه بهشتی. این لحظه زبان از سخن باز می‌ماند، و باز چون همیشه خاموشی سخن می‌راند. تو شبیه خدایی. باید جرأت کند زبان و به درستی، هجاهجا بگوید: تو خدایی. 

نه، چنین عشق‌ها بر زمین نادره است. چنین عشق‌ها را چار و هشت نمی‌زاید. چنین عشق‌ها پنج و شش نمی‌داند. چنین عشق‌ها را دانستن، جان می‌طلبد و زمان، به هزار خلقت. 

واصلی را میل خلق بود، مرا میل خلقت. واصل را خلق، دون کرد، و مرا خلقت، ورا. من این چنین واصلین نمی‌دانم، چنیان که حرف تو می‌زنند و کار خود می‌کنند. من حرف تو می‌زنم، کار تو می‌کنم. 

حلمی | هنر و معنویت
چنین عشق‌ها را دانستن | هنر و معنویت | حلمی
۰

من روحم..

هر لحظه حماسه‌ایست برای او که می‌بیند، شکوهیست تمام. خلقت خدای جز این چگونه تواند بود؟ عشّاق جام‌ها بر می‌زنند و صوت عشق گوش عقل بدکاره کر می‌کند. چه باک اگر که خامان ملک جان هر لحظه مجیز بت‌واره‌های انسانی کنند. چه اندوه گر همه عالمان جهان، هستی شکوهناک روح مهر انکار زنند، کنون که حقّ زنده شاباش عاشقان حقیقی خویش کند صد هزار فلک و استاره، شاباش آنان که به خاک فتادند، امّا برخاستند، آنان که خام شدند، امّا نهایت پختند و سوختند.


هر قدم شکوهیست ابدی. هر دم عظمتیست بی‌آغاز و بی‌فرجام. ستاره‌ای بر افلاک متولّد می‌شود آن دم که جانی از عشق زبانه می‌گیرد و قصّه‌ی بی‌نهایت خویش آغاز می‌کند. این ستاره‌ی خداست ای جان. این ستاره‌ی توست. هر چه جهان عناد کند جان‌ عاشق مست‌تر، حضورش در پهنه‌ی روح فراخ‌تر.


هوشیاری با من گفت تو همه به کار مستانی، این جمع پریشان چگونه کار عشق کنند؟ گفتم هر کار به کار تو نیست به کار عشق است، به کار ماست. ره کشید و گذشت، تنهای تنهایان بار هزار قرن ظلمت بر دوش کشان. و من با عشق خندیدم سبک از هیچ و هیچ از همه.


من عشقم و در عالم جز یار نمی‌بینم
این عقل پریشان جز دیوار نمی‌بینم
من می‌شکنم دیوار با چکّش روحانی
من روحم و انسان را در کار نمی‌بینم


حلمی | کتاب روح

من روحم و انسان را در کار نمی بینم |‌ رباعیات حلمی | کتاب روح

۰

به پیشگاه یار چنین باید رفت

و می گویم تنها باید تسلیم بود و بس.


به پیشگاه یار چنین باید رفت:
سرنگون، بی قبا و عبا و کلاه و سرپیچ عقل.
سر باید سپرد، نه بر زمین، بلکه بر آسمان.
کُله کَلّه باید فکنده شود، نه بر چوب رخت هوا، بلکه در گور عزا.


باید خون عقل بر آسمان پاشید و شتافت.
در مذهب عشق، اینت خیرالعمل.


حلمی | کتاب روح

تسلیم باید بود.. | کتاب روح

کتاب روح را می توانید در اینجا بخوانید.

۰

کار عشق

کار عشق چیست؟
پایین کشیدن کجاوه ی ریا.

حلمی

کار عشق | کتاب لامکان
کتاب روح را می توانید در کتابخانۀ دلبرگ بخوانید؛ اینجا.

۰

بی طرفی..

بی طرفی در طرف خداست.

حلمی
در کتابخانۀ دلبرگ بخوانید

بی طرف در طرف خداست | کتاب لامکان | سید نوید حلمی
موسیقی: سمفونی شماره ۸۸ هایدن

۰

خودت را دوست بدار

خودت را دوست بدار، چنان سربازی که جنگ را دوست می دارد. نه برای پیروزی و نه برای افتخار، بلکه برای جنگیدن. چنان صخره نوردی که صخره را دوست می دارد و چنان رونده ای که راه را دوست می دارد. که پیمودن خود هدف است و راه خود خداست.


حلمی
از: کتاب روح

خودت را دوست بدار | کتاب لامکان

۰

عشق؛ خیر العمل..

عشق؛ خیر العمل، کلام خدا، طوفان برگ ریز، مشعل هدایت، خرقه ی تطهیر، پدر سخن، صحیفه ی یار، سفینه ی دیدار، ستون عوالم، شریعت کیهان ها و سلطنت نور و نواست.


حلمی
منبع: کتاب روح

کتاب روح

۰

و چنان آزادم امروز..

متن ۴۱.

حیرت از این آزمون های شگرف. حیرت! که هر بار یکی به خاک در می غلتد و یکی به اوج افلاک پر می کشد. آن به اوج افلاک پرکشیده منم! آن جام شوکرانِ هر چه درد و اندوه را سرکشیده منم! و چنان آزادم امروز که آواز و آوازه ام در گوش همه افلاک پیچید. 

دیروز باده ات عقل خورد و مست شد. امروز مستی من هزار عقل بیچاره کند. دیروز با عشق نشستم و امروز عاشقان همه گرداگرد منند. دیروز از انسان به روح نگریستم. امروز همه روحم و هزار هزار هزار انسان نتواند که به گردم رسد.

آه چه تاریخی گذشت بر من، چه هزاره های تلخ و شوم و سیاه. چه هزاره هزاره تن و عقل و اثیر و بدن. دیروز آتش تو را دیدم، خود را به کام شعله ها زدم و سوختم. امروز آن پرکشیده ققنوس از میانه ی شعله ها منم!

کجا شادی به گوشه ی عبایم رسد؟ کجا غم گوشه ی کلاهم برشکند؟
ناموس خدایم. عظمت کیهانم. شرف روحم و پیمانه کش جهانم. آن آشنا در این سراچه غربت بی انتها منم!

حلمی؛ کتاب روح؛ مکالمات

برای خواندن کتاب روح در کتابخانۀ دلبرگ، روی آن کلیک کنید. 
The Death of Socrates by Jacques Louis David
نقّاشی: مرگ سقراط، اثر ژاک لویی دیوید

۰

سفر روح

روح برای سفر نیازی به روادید ندارد. هر جا بخواهد، همانجاست.
حلمی

کتاب روح | حلمی

منبع: کتاب روح delbarg.ir/helmi/rooh

۰

دانلود کتاب روح [ادبیات عرفانی معاصر]

دریافت

کتاب روح

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان