سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

خودشناسی، تفرّد روح و سفر معراج

در عرفان حقیقی تنها به «آگاهی فردی» اهمیّت داده می شود. عارفان و استادان عشق هرگز نظر به جمع نمی کنند و گرد جمعیّت های انسانی نمی گردند، با قبای انسانی نمی خندند و عکس نمی اندازند. هر کس که چنین کند جز طلب شهرت و قدرت چیزی در سر ندارد. ایشان در آینه ی تفرّد می نگرند و منفرداً و رودرو با «روح» طرفند. 


روح، ذرّه ی خدا و واحد آگاهی الهی ست .  یک استاد حقیقی -که تنها اوست که قابلیت ظهور بیرونی و درونی بر سالک حقیقی را دارد- تنها و تنها با آگاهی فردی شخص و به طرزی درونی و اسراری با او کار دارد. حاصل این کار درونی و فردی سپس بر آگاهی بیرونی بازتاب می یابد و بر پرده ی جمعیّت ها نیز نقش می اندازد. 


بنابراین یک استاد حقیقی با یک جوینده ی حقیقی کار می کند، او که به راستی از تمنّیات مادی و طلب های تن و ذهن و روان به کنار است و طلبی بالاتر دارد، یعتی طلب شناخت خود، که از این طلبی بالاتر در عالم نیست. آنچه سپس به عنوان خداشناسی و کسب مدارج سلوک الهی پیش می آید بر دامن شکوفایی های فردی ِحاصل شده از خودشناسی است.


دانش خودشناسی همان دانش شناخت تفرّد روح است. روح با رهایی از دامگه آگاهی جمعی و با تک شدن و به تجرّد رسیدن خویش به یگانگی خدا و درک مفهوم و عمل توحید می رسد. بنابراین کمال خودشناسی منزّه شدن روح از مرداب آگاهی انسانی و به عبارتی طلاق دائمی روح از عقد آگاهی جمعی است. اینجاست که روح، روح می شود و سفر معراج خویش را در جهانهای خالص الهی می آغازد. 


حلمی | کتاب لامکان


۰

قدم در راه روشن می گذارم

قدم در راه روشن می گذارم
همه جانم به جانت می سپارم
بچرخم همچو گردابی به بالا
چو دل آتش بگیر سر برآرم
حلمی
نقاشی: راز جهان، اثر فریدون رسولی

قدم در راه روشن می گذارم - حلمی

 


۰

گویمت معنای عدل راستین

گویمت معنای عدل راستین:
«هر که هر چه هست را خود ساخته
هر کسی خود صورتش آراسته
هر کسی خود عکس خود انداخته»
حلمی

گویمت معنای عدل راستین - حلمی

۰

غم عشق و گنج روح و ره و رسم نامداری

غم عشق و گنج روح و ره و رسم نامداری
به طریق عشقبازان به نهان زمامداری
به شبان فرو شدن در نفحات روح قدسی
به سپیده سر کشیدن به طریق جامداری
حلمی

غم عشق و گنج روح و ره و رسم نامداری - حلمی

۰

نشان بی نشان عارفان حقّ بجو

نشان بی نشان عارفان حقّ بجو:
 
یکم، نمایش تواضع نمی دهند و خود را هیچ نمی خوانند.
دوّم، از ذکر و تسبیح حقّ، خلق نمی فریبند و به نام خدمت و محبّت، گدایی عوام نمی کنند.
سوّم، بر طالب حقیقی بر پرده ی درون ظاهر می شوند.
چهارم، وصل کننده ی سالک به نور و موسیقی خداوندند.
پنجم، مبارزان حقیقت و جنگجویان خاموش طریق روشنی اند.
ششم، مجاری خالص عمل بی مزد و منّت الهی اند.


حلمی | کتاب روح


۰

من شاهد خاموشم، عشقست که می کوشد

من شاهد خاموشم، عشقست که می کوشد
من هیچ نمی گویم، این عشق تو می جوشد
هر کس بدهم وصلت از دست تو می گیرد
هر کس بدهم نامت از جام تو می نوشد
حلمی

من شاهد خاموشم - حلمی

۰

چادر انسان ز سر افکنده ام

چادر انسان ز سر افکنده ام
آدمی غم بنده و من خنده ام
تو به امن گوشه ها زارنده ای
من میان شعله ها رقصنده ام
حلمی

چادر انسان ز سر افکنده ام - حلمی

۰

بخوان این خطّ جادوگر ز شعر ناب ایرانی

به کار واژه پردازی نباشد شعر، می دانی
فقط عشق است در میدان، کلام عشق می خوانی
درون جان ویرانت هنوز ار مانده دانگی نور
بخوان این خطّ جادوگر ز شعر ناب ایرانی
حلمی

بخوان این خطّ جادوگر ز شعر ناب ایرانی - حلمی

۰

من و این هستی دیوانه قراری داریم

 
من و این هستی دیوانه قراری داریم 
بخت آلوده ی خود هر که به کاری داریم
 
من خورم باده و او مست کند هر شب و روز
کیست داند که بر ِدوش چه باری داریم
 
هر که جای من و این چرخ نشیند چه کند
لاف بیهوده چه که هستی زاری داریم
 
گفت آن روح وش ِروح پر ِروح سوار
مرکب عشق و دم روح گساری داریم
 
مست بود آن که به دنیا عَلَم عقل فراشت
دانش منگ و فریبانه و تاری داریم
 
عشق برخاست و از گوشه صدایی زد و رفت
زان دم خفته دگر حال خماری داریم
 
حلمیا زان شبح ِرازبر ِراه گشا
خبر آمد که بیا بزم و کناری داریم
 
۰

این، زیباترین ِزمانه هاست

آه چه زیباست ریزش بی امان بهمن عشق بر عقل های بادکرده . چه خوش است این هنگامه که می بینی مردمان جهل با تاوان خویش دست به گریبان اند، و چون زمانه ی تاوان است، زمانه ی گذر از تاوان نیز هست. زمانه ی بیداری ست. زمانه ی "آنچه من دیروز ساختم، امروز بر سرم فرو می ریزد"، آن حجابها بر سر دیگران کردن و کنون خود در حجابها فرو ریختن ها. زمانه ی بالا رفتن آن میله ها که دیروز بر دیگران ساختم و آن عقیده حقنه کردنهای باستانی و خودبرتر دانستن ها و کنون به خاک مذّلت نشستن ها. زمانه ی آن مردان عشق را کشتن ها و حال خود به تیغ عشق از عداوت خویش برخاستن ها. آه زمانه ی ویران شدن و زمانه ی برخاستن از خرابه های باستانی جهل و تبختر است. زمانه ی درخشان عدالت است. این، زیباترین ِزمانه هاست. 

و چه زیباست موعد بیداری، که از تنگ ترین دریچه ها گذشته باشی و از عمیق ترین نقطه ی شب و مردمانش عبور کرده باشی و چه زیباست آینه بر کردنها در برابر مردمان از گور برخاسته و چه زیباست رسالت عشق که چون می آغازد ستونهای سست می لرزاند و عمارتهای تباهی فرو می ریزد و چون ادامه می یابد لرزه ها و رعدها و آشوب هاست. و آن گاه چون گذشته تیغ دژخیمی بر دژخیمانش کشید و غرورها و به زندان افکندنها و خوارداشتن هایش را با فقر، بیچارگی ها و بی مروّتی های زمانه پرداخت، پس از آن «لحظات برابر» که سلاطین دیروز همه صف به صف در گورها خوابیدند و همه نامردان شیرناپاک خورده ی دهر بر زمین سبز خدا کفّاره ی گناهان خویش پرداختند، زمانه ی رقص ها و خنده ها و در آغوش کشیدنهاست. 

من تمام رویای خدا را در خویش دیده ام و همه چیز از دریچه ی چشمانم آهسته آهسته و صحنه به صحنه به بیرون بازمی تابد. وای که جهان چه سرشار از عدالت است و آه خدایا که چه بی رحمانه زیباست عشق. 

حلمی | کتاب لامکان

۰

عشق را باید نگهبانی کنی

عشق را باید نگهبانی کنی
جان فدای جان جانانی کنی


ره چو می دانی دگر بیهودگی ست
با غریبان سوره روخوانی کنی


دل چو بر پا شد دگر نامحرمی ست
صحبت این خلق نادانی کنی


راه ما چون ماه ما افراشته
گویمت تا آنچه می دانی کنی


آن کلام و آن هجای اصل جو
تا تو هم یک روز دربانی کنی


کار عالم کردن از بیچارگی ست
خاصه باید کار پیشانی کنی


راه می رو! حرف می دیگر بس است
بر شو تا یک کار طغیانی کنی


حلمی از پرواز گوید، پر گشا!
عشق می خواهد پریشانی کنی


۰

خطابه ی خدا

جهان را برای این ساخته اند که آدمی بفهمد باید درون خود را دریابد. برای ساختن بیرون ابتدا باید درون را ساخت. ابتدا باید درون را دید، شناخت، و سپس از درون عمارتها و خانه های بیرون برمی آیند. بیرون از درون درمی آید، چنانچه که گیاه از بذری در زیر خاک. برای ساختن یک خانه ابتدا پی اش را می سازند و سپس کف و دیوارها و آنگاه سقف. پس سقف از پی بنا بالا می آید و رأس از قاعده برمی خیزد. هر کس این را فهمید، رهید. 

پس این که می گویند خودت را بشناس این است. این راه است، کار این است. تنها سیاست درست در عالم همین است، این دیانت است و این تنها معنویت است. همه ی رنجها، فقر و ویرانی ها، همه ی جنگ ها و بیچارگی ها از ندانستن این است. حال تو که خود را نشناخته ای، ریشه هایت را درنیافته ای، پی خویش نکنده ای، پی خویش نرفته ای، برو و با دهان گله سقف فلک بشکاف. برو و هی بخواه بیرون را بسازی و هی آن بیرون خراب بر سرت ویران شود و تو باز بخواه که بیرون را بسازی و باز آن بیرون کج که انعکاس کجی توست بر سرت آوار شود. 

از ازل تا به ابد در زیر گنبد آسمان تنها یک آوا و تنها یک خطابه از خداوند به انسان در طنین است: «ای بشر! خودت را بشناس.»

حلمی | کتاب لامکان


۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان