سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

عشق باشد خدمت آن ماه سرخ

عشق باشد خدمت آن ماه سرخ
رقص در آغوش آن همراه سرخ
عشق باشد رفتنی بی‌بازگشت
تا سرای خامش آن شاه سرخ

حلمی

عشق باشد خدمت آن ماه سرخ | رباعیات حلمی

موسیقی: آرماند آمار - تو شب آفریدی، چراغ آفریدم

۰

زندگی نو شد به دست پاک عشق

زندگی نو شد به دست پاک عشق
ای خوش این نو گشتن افلاک عشق
ما خوشان را هر دمی دیدار خوش
در نهان با مردم بی‌باک عشق

حلمی

زندگی نو شد به دست پاک عشق | رباعیات حلمی

موسیقی: Alfredo De Angelis - Mi Dolor - Classical Tango

۰

چو به دست هست باده

چو به دست هست باده
چه رود ز دست باده 


تو مگو منوش یک شب
همه شب خوشست باده 


ز دمی که روت دیدم
به دلم نشست باده


تو مرا به دست دادی
ز دم الست باده


تو مگو نمیر یک شب
که دمیدنست باده 


همه رهگشاست حلمی 
به ضمیر مست باده 


تو بنوش و دل مرنجان
که ز تو برست باده

چو به دست هست باده | غزلیات حلمی

۰

بنگر به خلق ترسان، همه کس ز خویش نالان

بنگر به خلق ترسان، همه کس ز خویش نالان
همه سو دهان گشوده که دهد غذای رحمان


تو به جای خود نشسته به دو دست خودببسته 
تو نداده می‌ستاندی که چنین شدی پریشان


پس ناکسان روانی که چنین حضیض جانی
تو دکان عقل رفتی و شدی دخیل رذلان


ز تو عالم است گریان، ز تو خنده‌ها گریزان
تو برو ز خویش می‌شو تن و دست و پای بی‌جان


تو برو بمیر در دم اگرت سر نجات است
تو برو بمیر ای غم چه کنی به خلق غلیان  


خبرم رسید این شب گذر عظیم دارد
چو دهان خلق شوید ز حروف چرک افشان


به میان شب نشستم که سحر ز حلق گیرم 
سر دیو خلق گیرم بدهم به صبح رقصان 


دو جهان به پای عاشق، همه تن فدای عاشق
بشنو اذان عاشق به دف و حروف چرخان


به سرای وجد برخیز و ز بند خلق وا شو
نه به جز ترانه‌بازان دهد او عبور شادان 


نفسم گرفت زین شب که مرا ز خویش گیرد
به میانه خیز حلمی و به خانه خیز از جان

بنگر به خلق ترسان، همه کس ز خویش نالان | غزلیات حلمی

موسیقی:‌ Max Richter - Path 5

۰

شوق تو از خانه برونم کشید

شوق تو از خانه برونم کشید
وادی افسان و فسونم کشید
سالک فکرت بُدم اندوهبار
عشق بخندید و به خونم کشید

حلمی

شوق تو از خانه برونم کشید | رباعیات حلمی

موسیقی: Azam Ali & Loga Ramin Torkian - Exaltation

۰

ای رمز تو آسمان گرفته

ای رمز تو آسمان گرفته
راه تو سپاه جان گرفته


نور تو زمان ستانده از خود
موسیقی تو جهان گرفته


راه تو رهی ز آسمان است
بر روی زمین کران گرفته


اسم تو بزیستیم و خوش بود
این زیستن امان گرفته


هر کس ز تو گفت کار خود کرد
وه زین شب گفتمان گرفته


من گفتم و این تو بود در من
در هم ز تو گفتِ مان گرفته


ای اهل ادب چه گویی از ما؟
ای جمله خران نان گرفته!


حلمی چو قلم ز ماه بگرفت
عشق از نو خط بیان گرفته

ای رمز تو آسمان گرفته | غزلیات حلمی

موسیقی: Sleep Dealer - The Way Home

۰

خوشان را با خوشان محشور دارند

خوشان را با خوشان محشور دارند
کران را از کران مجبور دارند


صبوران با صبوران باده گیرند
عجولان را به خامی غور دارند


هر آنکس بار خود بر دوش دارد
نه کس را بهر کس در گور دارند


تو غمگینی که غم را دوست داری
خوشان از خنده‌ی خود شور دارند


غمت از دوش خود بر کس میفکن
تو را با جنس خود در تور دارند


جسوران با جسوران در عروجند
خموشان را به حق منصور دارند


عقاید از سر تاریک خیزد
رفیقان دل از دل نور دارند


به سربازی دل حلمی سخن راند
حروف عشق از حق زور دارند

خوشان را با خوشان محشور دارند | غزلیات حلمی

۰

جان بی‌عشقان فدای عقل شد

جان بی‌عشقان فدای عقل شد
خلق بی‌حق در هوای عقل شد


منبر از عقل و فقیهش عقل گشت
نور دل بیرون و جای عقل شد 


وجد را گفتند جفت روح نیست 
پس خلایق در جفای عقل شد


صورت عقلش به خاک عشق دید
خلقتی صاحب‌عزای عقل شد 


هر سویی آواز بی‌عشقان رسید
گوشه‌ها پر از نوای عقل شد


گفت عقل و خورد عقل و برد عقل
ملّت غم مبتلای عقل شد


حلمی از اوصاف راه عشق گو
این غزل که شوربای عقل شد

جان بی‌عشقان فدای عقل شد | غزلیات حلمی

موسیقی: Ara Malikian - Kach Nazar

۰

به دو خطبه‌ی طربناک..

به دو خطبه‌ی طربناک چو کشید باده از تاک
به ترانه گفت با دل که بخیز چست و چالاک


سر غم قمار می‌کن به شعف نثار می‌کن
سپه‌اش غبار می‌کن به فَرَش بتاز بی‌باک


سر غم گرفتم آن دم به دو ضربه‌ی مصمم 
کمرش به باد دادم کت و کول کهنه بر خاک


پدرش سیاه‌جامه سوی من سحر روان شد
قد و شانه همچو رستم دک و پوزه همچو ضحّاک


کمر پدر گرفتم که سوی پسر فرستم
غم و خصم هر دو خوشتر ته گور سرد نمناک


قمرم بگفت حلمی به سر سجاده‌ی می  
سحری دعای مستان برسد به گوش افلاک


«دل غم هلاک بادا! شه غصّه خاک بادا! 
همه باغ تاک بادا! همه دمْ دمِ فرحناک!»

به دو خطبه‌ی طربناک چو کشید باده از تاک | غزلیات حلمی

۰

روح از آن لحظه که بیدار شد

روح از آن لحظه که بیدار شد
خویش بدید و همه‌تن کار شد


از ورق شرع برید و پرید
راه بدید و سوی دیدار شد


راه بدید او که میان دل است
محضر دل سوی خط یار شد


خطّ درون دید و برونش گرفت
گرچه در این قصّه بسی زار شد


گرچه بسی خواب بر او شد حرام
حیف چه که حقروی هشیار شد


چشم ببست این سر و آن سو گشود
گفت نه بر هستی و هستار شد 


دید عدم هست و دگر هیچ نیست
هیچ شد و در همه احضار شد


بوسه‌ی حق بر لب حلمی نشست
جان قلم‌گشته به گفتار شد

روح از آن لحظه که بیدار شد | غزلیات حلمی

۰

انسان چو فرو ریزد در پیش خدا خیزد

انسان چو فرو ریزد در پیش خدا خیزد
این هوش فرو سوزد آن هوش به پا خیزد


درویش خدا بودم از دست خدا دادم
از دست خدا می‌ده تا نور و نوا خیزد


من عشق روا کردم تا خویش رها باشد
چون خویش رها باشد بنگر که چه‌ها خیزد


من امر نمی‌دانم من نهی نمی‌دانم
معروف نمی‌خوانم منکر که سوا خیزد


آزادم و سرمست‌ام با جام تو در دستم
پیمان تو چون بستم پیمانه ز جا خیزد


این مستی کشمش نیست هرچند که کشمش خوش
این مستی چشم توست کز حدْقه به نا خیزد


هم باد هم آتش باش، هم تیر هم آرش باش 
دردانه‌ی بی‌غش باش تا ماه فرا خیزد


حلمی به جهان بنگر زیبایی جان بنگر
بازی خوشان بنگر تا رخت عزا خیزد

انسان چو فرو ریزد در پیش خدا خیزد | غزلیات حلمی

۰

خزیدند و شب مسکین گرفتند

خزیدند و شب مسکین گرفتند
شکن در هم زدند و چین گرفتند


تمام کوه بر معراج می‌رفت
شهان در جان من شاهین گرفتند


سرم بر باد می‌شد دل بر آتش
زبان از وعده‌ی دیرین گرفتند 


کمر در قتلگه بستند و در بر
مرا در خرقه‌ی نسرین گرفتند


امان بردند و جان در خطّه‌ی نو 
به غسل باده‌ی تکوین گرفتند


سخن کوتاه و خاموشی وزان باد
که حلمی بهر این تضمین گرفتند

خزیدند و شب مسکین گرفتند | غزلیات حلمی

موسیقی: الف - راه بازگشت

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان