سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

سخن سکوت بشنو

همه سو نظر چو کردی نظری به سوی ما کن
سخن سکوت بشنو، دم آدمی رها کن
دم آدمی چه باشد؟ دم آسمان عزیز است
دم آسمان بگیر و گوش محرمانه وا کن
حلمی

۱

خاک مرو! ماه زی، با من همراه زی

خاک مرو! ماه زی، با من همراه زی
خرقه بسوزان برو هر چه که می خواه زی


طالع سعد است این، طلعت رعد است این
کلبه ی درویش آی، در حرم شاه زی


روح سر و روح پر پرده ی اوهام در
شکّ چو ز جانت رهید بر شو و گمراه زی


مردم بیدار شو، از همه بیزار شو
نعره کش و ناله زن، در دم این آه زی


دف زن و هیهات کن،خیمه بر اصوات کن
کر شو ز صوت برون، هر دم و هر گاه زی


غم چه خوری حلمیا؟ راه نهانی بیا
بی خبری بس کن و خرّم و آگاه زی

۰

نی نوا در گوش بشنو..

نی نوا در گوش بشنو، حرف نیست
نور حقّ در چشم گندمکار ما
حضرتش گوید بیا با ما بمان
هی مشو بیزار ما دلدار ما
حلمی

بشنوید: Mark Eliyahu - Through Me

۰

گشودن کتاب قلب

این همه رساله برای عقل نوشته اند، کو رساله ی عشق؟ این همه راه تاریکی نموده اند، کو راه روشن؟ عاشقان که چارستون جهان های خدایند از کدامین ره و معبر درگذرند که عاقلان نتوانندشان دید؟ آن ها از معبر قلب ها در گذرند و ردّ و نشانشان بر قلب هاست.


روزی به این مدرسه ی خاک روانه ات کردند. اگر همه ی درس ها را گرفته ای آماده باش که عشق درس آخر است و آزمون عشق آزمون بیداری توست. اگر زبان قلب دانستی رستی، ورنه هنوز کارها دارد این عقل جوینده ی ناجور تو را.


عاشق هر چه تاس اندازد جفت آید. او جور است، جانش جفت عشق است، هم آهنگ است با جان خویش، رهاست، قانون خویش است، عشق است. اگر این عظمت خواهی دیگر قصّه ی عقل گوش مده و از راه های پاخورده مگذر. یک روز گاه بستن همه ی کتاب هایت فرا می رسد تا که کتاب قلب خویش بگشایی.


عشق است چنین خموش و پرآوازه
عشق است کلید هر در و دروازه
عشق است که عاقلان نمی یابندش
چون ساده و نازک است بی اندازه


حلمی | کتاب روح [دانلود]

۰

تا که خبر خواستم از خویشتن

تا که خبر خواستم از خویشتن
سرزده برخاستم از خویشتن
عشق مرا خارج از این دلق برد
رستم و آراستم از خویشتن
حلمی

۰

دهان ها و شانه ها

حقیقت بیان می شود و عشق پرچم می افرازد، نه زانکه گوشها شایسته ی حقیقت اند و آدمی تشنه ی عشق. چرا که گوشها، دروغ به نجوای خوش دوست می دارند و مردمان در طلب ارضای خویش خوش ترند. 


حقیقت بیان می شود، چرا که دهانهایی شایسته بهر بیان خویش دیده، و عشق پرچم می افرازد، چرا که شانه هایی استوار و بی لغزش در راه خویش یابیده است. 


حلمی | کتاب لامکان

۰

اگر گوش نهان داری..

حدیث صوت و نورست این که در ویرانه ها افتاد
سرود آفتاب نو که در میخانه ها افتاد
اگر گوش نهان داری بیا و بشنو این آهنگ
که نام باده دیگربار سر پیمانه ها افتاد
حلمی

۰

بسیار باید راه رفت..

بسیار باید راه رفت تا به آنچه که نزدیک است رسید. بسیار باید هجران کشید و بسیار جامه درید تا طعم وصال حقیقی را چشید. گنج حال مفت به دست نمی آید و آن در تعالیم معلّمین دروغین یافت نشود. پس، از توده های غفلت و گول زنانشان باید کنار کشید و ابتدا باید از دروغ رهید. گوشها باید تیز و چشمها باید آزموده شوند و گامها، پیش از آن که بر راه حقیقی شایسته شوند، باید بسیار در هزار راهها فرسوده گردند. 


باید از خودفریبی و شادی های پست آزاد شد و از طلبها باید دست کشید. باید عشق در راه آزادی صرف شود، روح برای روح کار کند، و هر ذرّه ای از انسان فدای حقیقت شود. پیش از آن باید ابتدا از خنده های دروغ، همنشینی های ریا و امیدواری کاذب دست شست. باید از دروغگویان شادان، از مصلحان خندان نابکار و واعظان لَشی و آسانی به تمامی خلاص شد و بر هر آنکه جز از کار سخت و جز از انظباط -سوختبار بی قیمت آزادی- می آموزد قداره کشید.


حلمی | کتاب لامکان

بشنوید: Zack Hemsey - The Way

۰

عشق از نو خط بیان گرفته

ای رمز تو آسمان گرفته
راه تو سپاه جان گرفته


نور تو زمان ستانده از خود
موسیقی تو جهان گرفته


راه تو رهی ز آسمان است
بر روی زمین کران گرفته


اسم تو بزیستیم و خوش بود
این زیستن امان گرفته


هر کس ز تو گفت کار خود کرد
وه زین شب گفتمان گرفته


من گفتم و این تو بود در من
در هم ز تو گفت ِمان گرفته


ای اهل ادب چه گویی از ما؟
ای جمله خران نان گرفته!


حلمی چو قلم ز ماه بگرفت
عشق از نو خط بیان گرفته

۰

ماه جهانی و هم خوبتر از این توئی

ماه جهانی و هم خوبتر از این توئی
نور خدا در شب شرک سلاطین توئی
هر که دهد از خودست، تو ز خدا می دهی
رحمت بی قید و شرط بر دل مسکین توئی
حلمی

۰

راه روح؛ سفر خداشناسی

روح به مقصد شناخت خویش، باید از همه ی راهها، از همه ی درها و دروازه ها، از کوچکترین دریچه ها و از عظیم ترین سرزمین ها عبور کند. روح تا آن لحظه که با قامت کهکشانی خویش مواجه نگردیده، باید تنها عبور کند و عبور تنها کار و بار و مشغله ی اوست. این مشغله ی آسمانی. هیچ بندی نگه دار نیست. هیچ مذهب، هیچ راه و هیچ پیوندی از انسان، هیچ باوری، هیچ ذرّه از هیچ چیز از عوالم پایین و کیهانهای مادون روح، نباید روح را به خود وادارد. روح باید عبور کند، بکّند و جدا شود و بگسلد، فصل به فصل، برگ به برگ، ریشه به ریشه و مو به مو، تا برسد به سرزمین حال، به اقلیم ابدیت بی زمان و سرزمین بی سرزمین لامکان، که این سفری طولانی ست و به عزم و اراده ای لایتناهی و به قدرتی که جز در تسلیم نیست؛ تسلیم مطلق اراده ی خویش در اراده ی الهی. و سپس چون رسید، آن زمان وقت گسترش است. از آن لحظه روح هر آن گسترده می شود و بر بالای خود تاب می خورد و لایه به لایه در امواج اقیانوس الهی به پیش می تازد و به هر چیزی که از خدا در خویش مواجه می شود تبدیل می گردد و آن گاه دیگر حتّی نخواهد دانست که این خدا در اوست یا او در خداست یا او در او و یا خدا در خدا! تنها هست، می بیند و می داند و این سه در یک و این یک در هیچ تنیده می شود و هر آن، بی وقفه و در تمام جهات بی جهات الهی گسترش می یابد. این سفر خداشناسی است. 


حلمی |‌ کتاب لامکان

The Overlook Hotel by Matthew Rabalais

۰

خودشناسی ابتدا ویران کند

خودشناسی ابتدا ویران کند
جان رها از دست این و آن کند


این و آن چون باز شد از پای جان
روح آنگه خدمت جانان کند


خدمت جانان زکات عشق توست
هر که باید خدمت این خوان کند


هر که باید در رهش از ظرف خود
تشنگان را سیر از باران کند


خدمت بی مزد و منّت کار توست
این چنین کاری تو را شایان کند


از ره بی چهرگان با حقّ نشین
تا حقیقت چهره ات عریان کند


از ره صورت مرو، با ذات رو
ذات، ذرّات تو را چرخان کند


گفت: حلمی، مهربان عشق شو!
گاه مهرش این چنین عصیان کند

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان